فیک گنگ مافیایی سیاه ادامه پارت 11
+: چیزی شده؟!
_: نه...اشکال نداره وقتی خودمون دوتا هستیم سومی صدات کنم؟!
+: نه اشکال نداره
_: راستی...یه چیزی رو بهت نگفتم...
+: چی رو؟!
_: اینکه من فال گوش پشت در کارخونه واستاده بودم و تمام حرفات رو شنیدم
+: همشون رو؟!
_: اره...
+: خب دیگه نمیشه کاریش کرد...لطفا رییس اینم پیش خودت نگه دار
_: مثل یه راز؟!
+: اره... خب حالا که این طوره رییس میشه وقتی که خودمون دوتا هستیم تهیونگ صدات کنم؟!
_: البته چرا که نه!!!
_: فقط یه سوال؟
+: چی؟
_: تو دیگه الان کینه از باند مافیایی سیاه نداری؟!... یعنی منظورم اینه که نمیخوای از من و باند مافیایی من انتقام بگیری؟
+: از تو که کینه ای ندارم...ولی از باند مافیایی سیاه چرا...اونا من رو یتیم و بدبخت کردن باعث شدن که من کلی زجر بکشم 😔
_: اره میدونم...ولی الان من رییس این باند هستم مطمئن باش که اسیبی به تو و هیچ اسیبی به کسایی که برات عزیز هستن نمیزنم
+: من الان دیگه هیچ فردی برام عزیز نیست...با تو کاری ندارم... نگران نباش
_: ببین دیگه داره بهم بر میخوره...تو باید از من بترسی بعد بهم میگی باهام کاری نداری...حرفت اصلا منطقی نیست
+: عه...کاملا فراموش کرده بودم...یه جورایی کنار تو اصلا احساس خطر نمیکنم...
_: شنیدن همچین چیزی واقعا خوشحالم میکنه 🤩
_: بیا من دستش رو میگیرم (منظور بدن بی هوش شده دستیار بوگو هست) تو هم پاهاش رو بگیر بکشیمش بیرون تا نامجون خوبش کنه به هوش بیاد از حرف بکشیم بعد ولش کنیم بره
+: باشه...ولی باید بعدش یه جای دیگه رو برای انبار کردن محموله ها پیدا کنیم
_: راست میگی...درسته...حالا ببریمش بیرون
㋛🄴🄽🄳㋛
_: نه...اشکال نداره وقتی خودمون دوتا هستیم سومی صدات کنم؟!
+: نه اشکال نداره
_: راستی...یه چیزی رو بهت نگفتم...
+: چی رو؟!
_: اینکه من فال گوش پشت در کارخونه واستاده بودم و تمام حرفات رو شنیدم
+: همشون رو؟!
_: اره...
+: خب دیگه نمیشه کاریش کرد...لطفا رییس اینم پیش خودت نگه دار
_: مثل یه راز؟!
+: اره... خب حالا که این طوره رییس میشه وقتی که خودمون دوتا هستیم تهیونگ صدات کنم؟!
_: البته چرا که نه!!!
_: فقط یه سوال؟
+: چی؟
_: تو دیگه الان کینه از باند مافیایی سیاه نداری؟!... یعنی منظورم اینه که نمیخوای از من و باند مافیایی من انتقام بگیری؟
+: از تو که کینه ای ندارم...ولی از باند مافیایی سیاه چرا...اونا من رو یتیم و بدبخت کردن باعث شدن که من کلی زجر بکشم 😔
_: اره میدونم...ولی الان من رییس این باند هستم مطمئن باش که اسیبی به تو و هیچ اسیبی به کسایی که برات عزیز هستن نمیزنم
+: من الان دیگه هیچ فردی برام عزیز نیست...با تو کاری ندارم... نگران نباش
_: ببین دیگه داره بهم بر میخوره...تو باید از من بترسی بعد بهم میگی باهام کاری نداری...حرفت اصلا منطقی نیست
+: عه...کاملا فراموش کرده بودم...یه جورایی کنار تو اصلا احساس خطر نمیکنم...
_: شنیدن همچین چیزی واقعا خوشحالم میکنه 🤩
_: بیا من دستش رو میگیرم (منظور بدن بی هوش شده دستیار بوگو هست) تو هم پاهاش رو بگیر بکشیمش بیرون تا نامجون خوبش کنه به هوش بیاد از حرف بکشیم بعد ولش کنیم بره
+: باشه...ولی باید بعدش یه جای دیگه رو برای انبار کردن محموله ها پیدا کنیم
_: راست میگی...درسته...حالا ببریمش بیرون
㋛🄴🄽🄳㋛
۴.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.