پسر عموی مغرور من●○
پسر عموی مغرور من●○
Chapter two P21
ات:ایششششش
کوک:حالا دستتو بده
ا.ت ویو
بدون توجه بهش پاشدم و از اتاق زدم بیرون و گوشیمو دستم گرفتم میخواستم زنگ بزنم رانندم بیاد که یکی گوشیو از دستم گرفت نگا کردم ببینم کیه که فضول خان
ا.ت:هوی گوشیمو بده
کوک:نوچ میخواستی بری خونت
ا.ت:باید از تو اجازه بگیرم
کوک:از الان به بعد آره
ا.ت:به همه خیال باش و بعد پریدم بالا گوشیمو از دستش گرفتم و
بعد دویدم رفتم بیرون رفتم سمت یکی از ماشینای کوک و رفتم داخل و درم قفل کردم که کوک اومد به شیشه ضربه زد
کوک:............
از حرفاش هیچی نمیفهمیدم پس بیخیال ماشینو روشن کردم و روندم بیرون عمارت و تا آخر گاز دادم
حواسم به آهنگ بود که دیدم یه ماشین پشتمه اول فکر کردم که کوک اما نه نبود
پس بیشتر گاز دادم دیدم بازم دنبالمه که ماشینو نگه داشتم و پیاده شدم که دیدم یکی با اسلحه از ماشین پیاده شد و گفت
♤:خیلی وقته ندیدمت
ا.ت:کی تو
جین:من فکر کردم یادت میمونم وایسا بهت بگم جین هوم یادت اومد
ا.ت:اوففف تو چشکلی از زندان آزاد شدی اومدی
جین:فرار
و بعد بهم اشاره کرد که برم طرفش منم دستم اسلحه نبود مجبور بودم هرچی میگی انجام بدم رفتم طرفش درو باز کرد تا برم داخل اما با یه حرکت دستشو پیچوندم و انداختمش زمین و روش نشستم و اسلحه رو دستم گرفتم و گفتم
ات:فکر کردم آدم شدی
ا.تاما مثل اینکه هنوزم حیوانی
بعد از داخل ماشین نخ ورداشتم و. دستاشو بستم و انداختمش داخل ماشین و رفتم به سمت خونه ی کوک
رسیدم که دیدم کوک داره رژه میره وقتی من از ماشین پیاده شدم به سمت من اومد میخواستم چیزی بگه که چشمش به جین افتاد
کوک:جین
ا.ت:هوم
کوک:این اینجا چیکار میکنه مگه استرالیا نرفته بود
ا.ت:خیلی چیزارو نمیدونی فعلا بیارش داخل منم برم یه لباس درست حسابی بپوشم
Chapter two P21
ات:ایششششش
کوک:حالا دستتو بده
ا.ت ویو
بدون توجه بهش پاشدم و از اتاق زدم بیرون و گوشیمو دستم گرفتم میخواستم زنگ بزنم رانندم بیاد که یکی گوشیو از دستم گرفت نگا کردم ببینم کیه که فضول خان
ا.ت:هوی گوشیمو بده
کوک:نوچ میخواستی بری خونت
ا.ت:باید از تو اجازه بگیرم
کوک:از الان به بعد آره
ا.ت:به همه خیال باش و بعد پریدم بالا گوشیمو از دستش گرفتم و
بعد دویدم رفتم بیرون رفتم سمت یکی از ماشینای کوک و رفتم داخل و درم قفل کردم که کوک اومد به شیشه ضربه زد
کوک:............
از حرفاش هیچی نمیفهمیدم پس بیخیال ماشینو روشن کردم و روندم بیرون عمارت و تا آخر گاز دادم
حواسم به آهنگ بود که دیدم یه ماشین پشتمه اول فکر کردم که کوک اما نه نبود
پس بیشتر گاز دادم دیدم بازم دنبالمه که ماشینو نگه داشتم و پیاده شدم که دیدم یکی با اسلحه از ماشین پیاده شد و گفت
♤:خیلی وقته ندیدمت
ا.ت:کی تو
جین:من فکر کردم یادت میمونم وایسا بهت بگم جین هوم یادت اومد
ا.ت:اوففف تو چشکلی از زندان آزاد شدی اومدی
جین:فرار
و بعد بهم اشاره کرد که برم طرفش منم دستم اسلحه نبود مجبور بودم هرچی میگی انجام بدم رفتم طرفش درو باز کرد تا برم داخل اما با یه حرکت دستشو پیچوندم و انداختمش زمین و روش نشستم و اسلحه رو دستم گرفتم و گفتم
ات:فکر کردم آدم شدی
ا.تاما مثل اینکه هنوزم حیوانی
بعد از داخل ماشین نخ ورداشتم و. دستاشو بستم و انداختمش داخل ماشین و رفتم به سمت خونه ی کوک
رسیدم که دیدم کوک داره رژه میره وقتی من از ماشین پیاده شدم به سمت من اومد میخواستم چیزی بگه که چشمش به جین افتاد
کوک:جین
ا.ت:هوم
کوک:این اینجا چیکار میکنه مگه استرالیا نرفته بود
ا.ت:خیلی چیزارو نمیدونی فعلا بیارش داخل منم برم یه لباس درست حسابی بپوشم
۱۶.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.