"جرم و عشق" Crime and Love پارت:6 شرط آپ پارت بعدی +۱۵لایک.
تهیونگ گفت :"برو پشت اون میز... یکی رو صدا میکنم بهت بگه کارهات چیه!"_ چشم قربان!_ چشم قربا... یعنی... آقای کیم!
پوفی کشید._ یک نوشیدنی گرم برام بیار!
رفتم توی اتاق استراحت و یک فنجون قهوه درست کردم!
قهوه روی توی سینی گذاشتم و رفتم سمت دفتر...
به سمت تهیونگ که پشت میزش نشسته بود و داشت یک دفتر رو ورق میزد رفتم و گذاشتم رو میز!توجهی نکرد و بعد خواستم از اتاق برم بیرون که فریادی زد و از ترس سر جام خشکم زد!
_ این زهرمار چیه؟!برگشتم سمتش و با تتهپته گفتم:"ق...قهوه، آقای کیم!" ببرش بیرون، شکلات داغی چیزی درست کن!
_ چ...چشم آقای کیم.سریع سیتی رو برداشتم و رفتم بیرون و بعد رفتم سمت اتاق استراحت و یکم شکلات داغ درست کردم و شیرین کردمش...بردم تو دفترش و گذاشتم رو میز.
صبر کردم تا یکم ازش بخوره تا اگه بدش اومد ببرم بیرون!
جرعه ای رو با احتیاط نوشید و بعد "اوم"ی کرد._ خوشمزهاس!
_ ممنون...ذوق کرده بودم و از طرفی استرس داشتم!
_ تو کافه کار میکردی؟ ب... بله!_ خوب درست میکنی!
_ لطف دارید._ برو بیرون الان آقای چا ایوون وو میاد بهت بگه باید چیکار کنی!_ حتما!رفتم بیرون و کمی بعد با دیدن یک خوشچهره و خوش تیپ جا خوردم!اومد جلو و لبخند گرمی زد:"سلام خانم یانگ، چا ایوون وو هستم، منشی سابق آقای کیم..."لبخندی زدم و پرسیدم:"خوشبختم، منظورتون از سابق چیه؟"_ خب من ترفیع گرفتم!_ اوه چه خوب!_ ممنونم! آقای کیم خیلی سخت گیرن، نه؟_ ویژگی همهی رئیس هاست!
زدیم زیر خنده و بعد چا ایوون وو رفت پشت سیستم و تایمهای ملاقات رو بهم توضیح داد.بهم یاد داد چجوری قرار ملاقات ها رو چجوری تنظیم کنم!تهیونگ صدام کرد و بعد گفت:"وسایلت رو جمع کن، نیم ساعت دیگه میریم خونه!"مشغول جمع کردن وسیلههام بودم که ناگهان یونگی رو دیدم که اومد سمتم!
_ روز اول کاری چطور بود؟_ بد نبود آقای مین!_ خوبه! امیدوارم منشی قابلی باشی!حرصم گرفته بود! لحنش یکم طعنه آمیز بود!
بعد از جمع کردن وسایل رفتیم سوار ماشین شدیم.سلامی به هوسوک کردم و بعد راه افتادیم...همه چی خیلی خوب پیش میرفت که یکهو هوسوک سرعتش رو زیاد کرد:"تهیونگ! دارن تعقیبمون میکنن! " _ گمشون کن!
سرعت رو بالاتر برد و چند جا پیچید که باعث شد با وجود فاصلهی زیاد بیافتم بغل تهیونگ!
اما اهمیتی نداشت!به تعقیب کردن ختم نشد و شروع به تیر اندازی کردن!تهیونگ کمربندش رو محکم بست و به من گفت که کمربندمو ببندم!داد زد:"هوسوک مراقب باش آدمهای لی دونگ ووکن!"
سرمون رو پایین گرفته بودیم تا تیر بهمون برخورد نکنه و همین باعث شده بود که حالم بد بشه!
سعی کردم چند تا قرص از توی کیفم بردارم ولی توی اون هیروویر بی خیالش شدم!توپ توپ! توپ توپ!
پوفی کشید._ یک نوشیدنی گرم برام بیار!
رفتم توی اتاق استراحت و یک فنجون قهوه درست کردم!
قهوه روی توی سینی گذاشتم و رفتم سمت دفتر...
به سمت تهیونگ که پشت میزش نشسته بود و داشت یک دفتر رو ورق میزد رفتم و گذاشتم رو میز!توجهی نکرد و بعد خواستم از اتاق برم بیرون که فریادی زد و از ترس سر جام خشکم زد!
_ این زهرمار چیه؟!برگشتم سمتش و با تتهپته گفتم:"ق...قهوه، آقای کیم!" ببرش بیرون، شکلات داغی چیزی درست کن!
_ چ...چشم آقای کیم.سریع سیتی رو برداشتم و رفتم بیرون و بعد رفتم سمت اتاق استراحت و یکم شکلات داغ درست کردم و شیرین کردمش...بردم تو دفترش و گذاشتم رو میز.
صبر کردم تا یکم ازش بخوره تا اگه بدش اومد ببرم بیرون!
جرعه ای رو با احتیاط نوشید و بعد "اوم"ی کرد._ خوشمزهاس!
_ ممنون...ذوق کرده بودم و از طرفی استرس داشتم!
_ تو کافه کار میکردی؟ ب... بله!_ خوب درست میکنی!
_ لطف دارید._ برو بیرون الان آقای چا ایوون وو میاد بهت بگه باید چیکار کنی!_ حتما!رفتم بیرون و کمی بعد با دیدن یک خوشچهره و خوش تیپ جا خوردم!اومد جلو و لبخند گرمی زد:"سلام خانم یانگ، چا ایوون وو هستم، منشی سابق آقای کیم..."لبخندی زدم و پرسیدم:"خوشبختم، منظورتون از سابق چیه؟"_ خب من ترفیع گرفتم!_ اوه چه خوب!_ ممنونم! آقای کیم خیلی سخت گیرن، نه؟_ ویژگی همهی رئیس هاست!
زدیم زیر خنده و بعد چا ایوون وو رفت پشت سیستم و تایمهای ملاقات رو بهم توضیح داد.بهم یاد داد چجوری قرار ملاقات ها رو چجوری تنظیم کنم!تهیونگ صدام کرد و بعد گفت:"وسایلت رو جمع کن، نیم ساعت دیگه میریم خونه!"مشغول جمع کردن وسیلههام بودم که ناگهان یونگی رو دیدم که اومد سمتم!
_ روز اول کاری چطور بود؟_ بد نبود آقای مین!_ خوبه! امیدوارم منشی قابلی باشی!حرصم گرفته بود! لحنش یکم طعنه آمیز بود!
بعد از جمع کردن وسایل رفتیم سوار ماشین شدیم.سلامی به هوسوک کردم و بعد راه افتادیم...همه چی خیلی خوب پیش میرفت که یکهو هوسوک سرعتش رو زیاد کرد:"تهیونگ! دارن تعقیبمون میکنن! " _ گمشون کن!
سرعت رو بالاتر برد و چند جا پیچید که باعث شد با وجود فاصلهی زیاد بیافتم بغل تهیونگ!
اما اهمیتی نداشت!به تعقیب کردن ختم نشد و شروع به تیر اندازی کردن!تهیونگ کمربندش رو محکم بست و به من گفت که کمربندمو ببندم!داد زد:"هوسوک مراقب باش آدمهای لی دونگ ووکن!"
سرمون رو پایین گرفته بودیم تا تیر بهمون برخورد نکنه و همین باعث شده بود که حالم بد بشه!
سعی کردم چند تا قرص از توی کیفم بردارم ولی توی اون هیروویر بی خیالش شدم!توپ توپ! توپ توپ!
۳.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.