عاشقم باش پارت⁸ وانشات اسمات تهیونگ
سریع ات رو براگ بغل کردم همه جاش خونی بود چرا باید گریه کنم بلندش کردم رفتم پایین اجوما با گریه اومد دنبالمون رفتیم سواره ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت بیمارستان سر ات رو پاهام بود چهره ی معصومشو که میدیدم اشکام روون میشد
ته:ات دووم بیار خواهش میکنم
رسیدیم دکتر دکترا تختو اوردن ات رو گذاشتن رو تخت و بردنش بخش ای سی یو ههممون حالمون بد بود
جین:نتونستم برادرش باشم(گریه)
اجوما:ببین تهیونگ اگه این دختر چیزیش بشه هیچوقت نمیبخشمت اون دختر دوستت داشت و تو اینجوری میکردی
خودمم حالم افتضاح بود دستمو کرده بودم تو موهام
پرش زمانی سه ساعت بعد
دکترا از اتاقه عمل اومدن بیرون
سریع هجوم بردم سمتشون
ته:اقای دکتر حالش خوبه
دکتر:ایشون خونه زیادی رو از دست دادن و متاسفانه باید بگم فعلا تو کما هستن!!
با این حرفش دنیا رو سرم خراب شد یعنی دیگه ات رو نمیبینم!
اجوما:پسرم احتمالش چقده؟
دکتر: خانم واقعیتش الان نمیتونیم هیچی رو اثبات کنیم
یهو دیدم ات که رو تخت بود رو اوردن بیرون کلی سرم بهش وصل بود دستش گرفتم
ته:بلحظه وایسید
یه نگاه به چهرش انداختم حالم بد شد
پرستار:اقا باید ببریمشون
بردنش دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم
پرش زمانی دو هفته بعد
الان دوهفته ست که ات تو کماست من هر روز میام پیشش میشینم به امید اینکه بهوش بیاد امروز با اجوما و جین می خوایم بریم ببینیمش
دلم برای غر زدناش زبون درازیاش اون موقعه هایی که قهره یزره شده
رفتیم طبقه ی ششم رفتیم تو اتاق ات هنوز چشاش باز نشده بود:)
اجوما نشست کنارش
منم وایسادم بالای سرش و دستشو گرفتم دیدم دستش تکون میخوره
ته:اجومااااا اجوما دستش تکون خورد
اجوما:پسرم داره چشماشو وا میکنه
ته:دکترررر (داد)
دکترا سریع اومدن
دکتر:چیشده؟
ته:داره بهوش میاد
دکتر اومد بالای سرش
دکتر:خانم ات این چند تاست🖐️
ات با دستاش گفت پنجتا
دکتر:چرا حرف نمیزنید
اشاره کرد به فکش
دکتر:بزارید ببینم
دکتر فکشو چک کرد
دکتر:,الان حرف بزنید
ات:ای فکم
صداش خیلی قشنگ بود:)
ات ویو
ات:فکم درده
دکتر:مشکلی نیست خوب میشه
یهو دیدم اجوما و جین اومدن سمتم
اجوما:دخترم ات نمیدونی چقد نگرانت بودیم
جین:ابجی خوبی؟؟؟
ات:مرسی اجوما
ات:شما؟نمبشناسمتون
جین:ات منو ببخش
ات:اها تو داداشمی
دستامو باز کردم که بیاد بغلم اومد بغلم کرد
جین:الان منو بخشیدی؟
ات:اره یه داداش بیشتر دارم مگه؟
یکم اینور و اونور رو نگا کردم دیدم تهیونگ وایساده کنار تخت و داره جلوی گرشو میگیره چشمامون افتاد به همدیگه
ته: خوبی؟
ات:مهمه؟
ته:معلومه
واقعا اون حالش خوب نبود
دکتر اومد
دکتر:اقای کیم خانمتون یک ساعته دیگه مرخصه
ته:خیلی ممنون الان میام کار هارو انجام میدم
ته:ات دووم بیار خواهش میکنم
رسیدیم دکتر دکترا تختو اوردن ات رو گذاشتن رو تخت و بردنش بخش ای سی یو ههممون حالمون بد بود
جین:نتونستم برادرش باشم(گریه)
اجوما:ببین تهیونگ اگه این دختر چیزیش بشه هیچوقت نمیبخشمت اون دختر دوستت داشت و تو اینجوری میکردی
خودمم حالم افتضاح بود دستمو کرده بودم تو موهام
پرش زمانی سه ساعت بعد
دکترا از اتاقه عمل اومدن بیرون
سریع هجوم بردم سمتشون
ته:اقای دکتر حالش خوبه
دکتر:ایشون خونه زیادی رو از دست دادن و متاسفانه باید بگم فعلا تو کما هستن!!
با این حرفش دنیا رو سرم خراب شد یعنی دیگه ات رو نمیبینم!
اجوما:پسرم احتمالش چقده؟
دکتر: خانم واقعیتش الان نمیتونیم هیچی رو اثبات کنیم
یهو دیدم ات که رو تخت بود رو اوردن بیرون کلی سرم بهش وصل بود دستش گرفتم
ته:بلحظه وایسید
یه نگاه به چهرش انداختم حالم بد شد
پرستار:اقا باید ببریمشون
بردنش دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم
پرش زمانی دو هفته بعد
الان دوهفته ست که ات تو کماست من هر روز میام پیشش میشینم به امید اینکه بهوش بیاد امروز با اجوما و جین می خوایم بریم ببینیمش
دلم برای غر زدناش زبون درازیاش اون موقعه هایی که قهره یزره شده
رفتیم طبقه ی ششم رفتیم تو اتاق ات هنوز چشاش باز نشده بود:)
اجوما نشست کنارش
منم وایسادم بالای سرش و دستشو گرفتم دیدم دستش تکون میخوره
ته:اجومااااا اجوما دستش تکون خورد
اجوما:پسرم داره چشماشو وا میکنه
ته:دکترررر (داد)
دکترا سریع اومدن
دکتر:چیشده؟
ته:داره بهوش میاد
دکتر اومد بالای سرش
دکتر:خانم ات این چند تاست🖐️
ات با دستاش گفت پنجتا
دکتر:چرا حرف نمیزنید
اشاره کرد به فکش
دکتر:بزارید ببینم
دکتر فکشو چک کرد
دکتر:,الان حرف بزنید
ات:ای فکم
صداش خیلی قشنگ بود:)
ات ویو
ات:فکم درده
دکتر:مشکلی نیست خوب میشه
یهو دیدم اجوما و جین اومدن سمتم
اجوما:دخترم ات نمیدونی چقد نگرانت بودیم
جین:ابجی خوبی؟؟؟
ات:مرسی اجوما
ات:شما؟نمبشناسمتون
جین:ات منو ببخش
ات:اها تو داداشمی
دستامو باز کردم که بیاد بغلم اومد بغلم کرد
جین:الان منو بخشیدی؟
ات:اره یه داداش بیشتر دارم مگه؟
یکم اینور و اونور رو نگا کردم دیدم تهیونگ وایساده کنار تخت و داره جلوی گرشو میگیره چشمامون افتاد به همدیگه
ته: خوبی؟
ات:مهمه؟
ته:معلومه
واقعا اون حالش خوب نبود
دکتر اومد
دکتر:اقای کیم خانمتون یک ساعته دیگه مرخصه
ته:خیلی ممنون الان میام کار هارو انجام میدم
۳۴.۹k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.