سناریو*
#سناریو
وقتی یه بچه میبینی تو شهر بازی و اصلا به اونا اهمیت نمیدی.
نامجون: هی.. (رو به خانواده بچه هه) بچت رو بردار تا بچت رو پرت نکردم اون ور.
جین:هی عزیزم....عزیزم فکنم دیگه زیاد موندیم نه؟
ا.ت : نمیخوام
ج: برات دارم .
یونگی: خیلی محترمانه بچه رو پرت میکنه اونور (عاره ...عاصیصم چه انتظاری داری)
هوسوک: سانشاینم ... بیب.. اصن گوش میدی ؟؟؟
جیمین: تو عم بچه میخوای بیب؟هوم؟
ا.ت : نه بابا اصن بچه چیه؟
تهیونگ: زندگیم.؟..چی؟؟ الان (از دور داره نگات میکنه) الان داره... با پدر بچه هه حرف میزنه؟ (شما دیگه الان تو بیمارستان هستید)
جونگکوک: بییییییییییییییب من خستم میخوام برم خووونه ( از عمد داره میگه تا شما از اونجا برین)
ببخشید اگه شد.
اولین سناریو م بوود.
وقتی یه بچه میبینی تو شهر بازی و اصلا به اونا اهمیت نمیدی.
نامجون: هی.. (رو به خانواده بچه هه) بچت رو بردار تا بچت رو پرت نکردم اون ور.
جین:هی عزیزم....عزیزم فکنم دیگه زیاد موندیم نه؟
ا.ت : نمیخوام
ج: برات دارم .
یونگی: خیلی محترمانه بچه رو پرت میکنه اونور (عاره ...عاصیصم چه انتظاری داری)
هوسوک: سانشاینم ... بیب.. اصن گوش میدی ؟؟؟
جیمین: تو عم بچه میخوای بیب؟هوم؟
ا.ت : نه بابا اصن بچه چیه؟
تهیونگ: زندگیم.؟..چی؟؟ الان (از دور داره نگات میکنه) الان داره... با پدر بچه هه حرف میزنه؟ (شما دیگه الان تو بیمارستان هستید)
جونگکوک: بییییییییییییییب من خستم میخوام برم خووونه ( از عمد داره میگه تا شما از اونجا برین)
ببخشید اگه شد.
اولین سناریو م بوود.
۱۱.۳k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.