چندپارتی
چندپارتی
وقتی دخترش خودکشی کرد اما هنوز.....
پارت۳
لونا ویو:
برای مامان و بابا یه نامه نوشتم و گذاشتم رو میز تا ببینن.
..........
خب وقتشه.....
وقتشه به این زندگی خاتمه بدم به این زندگی نکبتوارم.
بلاخره میتونم از همچی آزاده بشم.
از بی توجهی های بابام.
تمسخر شدنم توی مدرسه.
ولی یه چیزی...
من بابامو دوست دارم و خواهم داشت هر چند که براش اهمیتی نداشتم ولی...
لونا:دوست دارم بابااااااااا💗🥺
اشک از چشمام سرازیر شد و خودمو از ساختمون پرت کردم پایین.
ا.ت ویو:
بعد از حرفام احساس کردم جیمین تو خودشه.
اما بعدش به صدای داد و افتادن اومد.
صداش شبیه یه دختر بود.
به جیمین گفتم.
انگار اونم متوجهش شده بود.
واییی نهه
اگه اگه اون.....لونا باشه چی؟
منو و جیمین با وحشت به سمت اتاق لونا رفتیم.
ولی هر چی در زدیم در باز نکرد.جیمین درو شکوند.
وقتی وارد شدیم لونا نبود اشک از چشام سرازیر شد.
چشمم به یه نامه روی میز لونا افتاد.برش داشتم.از طرف لونا بود.
بازش کردمو خوندمش.با دیدن متن نامه گریم شدیدتر شد.
متن نامه:
سلام مامان.سلام بابا.
وقتی این نامه رو میخونید منی دیگهوجود نداره.لونایی دیگه وجود نداره.
مامان ازت بخاطر توجه و محبت ممنونم.
و تو بابا...،...
درسته شاید بهم بی توجهی میکردی.برات مهم نبودم.بخاطر تو توی مدرسه مسخره میشدم
اما...،،،،،..میخوام بدونی که خیلی دوست دارم خیلی
امید وارم منو ببخشید
ار طرف لونا🙂
منو جیمین همینجوری داشتیم گریه میکردیم .
راوی:
یعنی دیگه تموم شد.
این آخر داستان لونا بود یا نه.....؟
دیگه لونایی وجود نداشت؟
هیچکس هیچی نمیدونه.....
هیچی🙂
فحش ازاد🙂
وقتی دخترش خودکشی کرد اما هنوز.....
پارت۳
لونا ویو:
برای مامان و بابا یه نامه نوشتم و گذاشتم رو میز تا ببینن.
..........
خب وقتشه.....
وقتشه به این زندگی خاتمه بدم به این زندگی نکبتوارم.
بلاخره میتونم از همچی آزاده بشم.
از بی توجهی های بابام.
تمسخر شدنم توی مدرسه.
ولی یه چیزی...
من بابامو دوست دارم و خواهم داشت هر چند که براش اهمیتی نداشتم ولی...
لونا:دوست دارم بابااااااااا💗🥺
اشک از چشمام سرازیر شد و خودمو از ساختمون پرت کردم پایین.
ا.ت ویو:
بعد از حرفام احساس کردم جیمین تو خودشه.
اما بعدش به صدای داد و افتادن اومد.
صداش شبیه یه دختر بود.
به جیمین گفتم.
انگار اونم متوجهش شده بود.
واییی نهه
اگه اگه اون.....لونا باشه چی؟
منو و جیمین با وحشت به سمت اتاق لونا رفتیم.
ولی هر چی در زدیم در باز نکرد.جیمین درو شکوند.
وقتی وارد شدیم لونا نبود اشک از چشام سرازیر شد.
چشمم به یه نامه روی میز لونا افتاد.برش داشتم.از طرف لونا بود.
بازش کردمو خوندمش.با دیدن متن نامه گریم شدیدتر شد.
متن نامه:
سلام مامان.سلام بابا.
وقتی این نامه رو میخونید منی دیگهوجود نداره.لونایی دیگه وجود نداره.
مامان ازت بخاطر توجه و محبت ممنونم.
و تو بابا...،...
درسته شاید بهم بی توجهی میکردی.برات مهم نبودم.بخاطر تو توی مدرسه مسخره میشدم
اما...،،،،،..میخوام بدونی که خیلی دوست دارم خیلی
امید وارم منو ببخشید
ار طرف لونا🙂
منو جیمین همینجوری داشتیم گریه میکردیم .
راوی:
یعنی دیگه تموم شد.
این آخر داستان لونا بود یا نه.....؟
دیگه لونایی وجود نداشت؟
هیچکس هیچی نمیدونه.....
هیچی🙂
فحش ازاد🙂
۷.۲k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.