p۲۴
_ولم کن به من دست نزن
رفتم جلوشون
+چی میخوای؟
_باید حرف بزنیم
+من باهات حرفی ندارم
_ولم کنین،باید حرف بزنیم مهمه
+گفتم که من دیگه نمیخوام ببینمت..فهمیدی
&جی هی...فردا دیگه نمیبینیش یه چند دیقه باهاش حرف بزن(جوری حرف میزد که فقط من بفهمم)
+اوففف باشه،چی میخوای؟
_بگو ولم کنن من اهل دعوا نیستم
+اِ واقعا اهل دعوا نیستی نه؟
_بگو ولم کنننننن
+ولش کنین..الان پدرم میاد...چی میخوای؟
_اون فیلمو پخش کردن...باید اونو پاک کنم
+خوب به من چه؟
_توهم توی فیلم هستی باید توهم کمک کنی
+من کمک کنم؟هه چقدر تو دیونه ای خودت منو بوسیدی...من که بهت گفتم ازت متنفرم...دیگه جلوی چشام پیدا نشو...الانم برو بیرون...
_جی هی
+زوووود
بهم پشت کرد و از عمارت رفت بیرون...من چم شده...چرا این حرفارو بهش زدم من که ازش متنفر نیستم...
رفتم پشت حیاط
+من میرم وسایلامو جمع کنم
&باشه...مواظب خودت باش...خدافظ
+توهم...خدافظ
رفتم داخل خونه وسایلامو توی چمدون صورتیم جمع کردم و خسته و کوفته خودمو روی تخت پرت کردم و زود خوابم برد
صبح با صدای در بیدار شدم رفتم پایین
+مینا...مامان بابام کجان؟
مینا:رفتن سرکار
نمیدونم چرا یه جورایی بغضم گرفت همیشه باهم صبحونه میخوردیم ولی این دفعه نه صبح بخیری و نه صداشون
مینا:عزیزم نگران نباش...امروز نمیری مدرسه پدرت گفت
+واقعا با این شایعه مسخره چجوری برم مدرسه؟
مینا:درکت میکنم مت برم اتاقتو تمیز کنم توهم صبحونتو بخور
+باشه ممنونم
رفتم روی صندلی نشستم و صبحونمو میخوردم وقتی به جیمین فکر میکنم حالم بدتر میشه
مینا:جی هی؟اون چمدون واسه چیه؟
+ببخشید بهت نگفتم...از اینجا میخوام برم
مینا:واسه چی؟
+همینطوری بعدش میخوام اونجا مدرسه برم و دانشگاهم اونجا میرم تو نگران نباش
مینا:آخه تنهایی؟
+با جونگ کوک میرم
مینا:باش فقط مواظب خودت باشیا
+باشه تو نگران نباش
احساس کردم داره گریه میکنه
+یاااااا گریه نکن دیگه بیا بغلم ببینم
محکم بغلم کرد منم با دیدن گریش گریم میگرفت
+هششش گریه نکن دیگه
مینا:من جز تو کسی دیگه رو نداشتم چجوری بدون تو زندگی کنم
+پدر مادرم هستن فکر کن اونا به تو میرسن قول میدم بیام پیشت باشه؟
مینا:اوهوم باش...
+خوب دیگه من برم پیش جونگ کوک باید بپرسم بلیطمون ساعت چنده
مینا:باش..منم سفره رو جمع میکنم
از خونه زدم بیرون و به اتاق بادیگاردا رفتم خیلیهاشون داشتن صبحونه میخوردن بهشون نگاه کردم که جونگ کوکو دیدم بینشون داشت صبحونه میخورد خیلی هیکلش درشت بودو اصلا بهش نمیومد که یه پسر ۱۶ ساله ای باشه وقتی منو دید اخم بین ابروهاش جمع شده بود به بقیه نگاه کردم که بهم نگاه میکردن بعدش بلند شدن و حالت تعظیم قرار گرفتن جونگ کوک بلند شد و اونم حالت تعظیم قرار گرفت وقتی به خودم اومدم
+عام....راحت باشین صبحونتونو بخورین فقط جونگ کوک با من بیاد
&بله خانم شیم
بعد پشتم به راه افتاد وقتی دور شدیم دستمو گرفت
&دیگه نیا اینجا...مگه من بهت شمارمو ندادم
+اره ولی یادم رفته بود...یااا خوب چرا اعصبانی میشی
&خوب اونجا پر از پسره خیلیهاشون جوون خوب بده یه دختر خانم بیاد اونجا
یه مشت آروم به شونش زدم و گفتم
+معلومه دوست دخترت خیلی خوشانس میشه که دوست پسری مثل تو داشته باشه
&اوففف ولش کن اونارو...خوب چی میخواستی که این همه راهو اومدی اینجا؟
+میخواستم بدونم بلیطمون ساعت چنده؟
&ساعت ۶ بعد از ظهر
+اوکی...وسایلاتو جمع کردی؟
&اره...نمیری مدرسه؟
+نه...دیگه امروزم میریم حوصله ندارم برم
&باشه منم امروزو میرم باشگاه میای باهم بریم
+باشه...فقط تو نمیخوای بری خونه به لوهان بگی میخوای بری؟
&نه...من خودم چند روز یه کشور دیگم چند روز یه کشور دیگه...اون اصلا اعین خیالشم نیس
+چه پسری...خیله خوب من میرم آمادشم
&منتظرت میشم
+باش...فعلا
&فعلا
رفتم جلوشون
+چی میخوای؟
_باید حرف بزنیم
+من باهات حرفی ندارم
_ولم کنین،باید حرف بزنیم مهمه
+گفتم که من دیگه نمیخوام ببینمت..فهمیدی
&جی هی...فردا دیگه نمیبینیش یه چند دیقه باهاش حرف بزن(جوری حرف میزد که فقط من بفهمم)
+اوففف باشه،چی میخوای؟
_بگو ولم کنن من اهل دعوا نیستم
+اِ واقعا اهل دعوا نیستی نه؟
_بگو ولم کنننننن
+ولش کنین..الان پدرم میاد...چی میخوای؟
_اون فیلمو پخش کردن...باید اونو پاک کنم
+خوب به من چه؟
_توهم توی فیلم هستی باید توهم کمک کنی
+من کمک کنم؟هه چقدر تو دیونه ای خودت منو بوسیدی...من که بهت گفتم ازت متنفرم...دیگه جلوی چشام پیدا نشو...الانم برو بیرون...
_جی هی
+زوووود
بهم پشت کرد و از عمارت رفت بیرون...من چم شده...چرا این حرفارو بهش زدم من که ازش متنفر نیستم...
رفتم پشت حیاط
+من میرم وسایلامو جمع کنم
&باشه...مواظب خودت باش...خدافظ
+توهم...خدافظ
رفتم داخل خونه وسایلامو توی چمدون صورتیم جمع کردم و خسته و کوفته خودمو روی تخت پرت کردم و زود خوابم برد
صبح با صدای در بیدار شدم رفتم پایین
+مینا...مامان بابام کجان؟
مینا:رفتن سرکار
نمیدونم چرا یه جورایی بغضم گرفت همیشه باهم صبحونه میخوردیم ولی این دفعه نه صبح بخیری و نه صداشون
مینا:عزیزم نگران نباش...امروز نمیری مدرسه پدرت گفت
+واقعا با این شایعه مسخره چجوری برم مدرسه؟
مینا:درکت میکنم مت برم اتاقتو تمیز کنم توهم صبحونتو بخور
+باشه ممنونم
رفتم روی صندلی نشستم و صبحونمو میخوردم وقتی به جیمین فکر میکنم حالم بدتر میشه
مینا:جی هی؟اون چمدون واسه چیه؟
+ببخشید بهت نگفتم...از اینجا میخوام برم
مینا:واسه چی؟
+همینطوری بعدش میخوام اونجا مدرسه برم و دانشگاهم اونجا میرم تو نگران نباش
مینا:آخه تنهایی؟
+با جونگ کوک میرم
مینا:باش فقط مواظب خودت باشیا
+باشه تو نگران نباش
احساس کردم داره گریه میکنه
+یاااااا گریه نکن دیگه بیا بغلم ببینم
محکم بغلم کرد منم با دیدن گریش گریم میگرفت
+هششش گریه نکن دیگه
مینا:من جز تو کسی دیگه رو نداشتم چجوری بدون تو زندگی کنم
+پدر مادرم هستن فکر کن اونا به تو میرسن قول میدم بیام پیشت باشه؟
مینا:اوهوم باش...
+خوب دیگه من برم پیش جونگ کوک باید بپرسم بلیطمون ساعت چنده
مینا:باش..منم سفره رو جمع میکنم
از خونه زدم بیرون و به اتاق بادیگاردا رفتم خیلیهاشون داشتن صبحونه میخوردن بهشون نگاه کردم که جونگ کوکو دیدم بینشون داشت صبحونه میخورد خیلی هیکلش درشت بودو اصلا بهش نمیومد که یه پسر ۱۶ ساله ای باشه وقتی منو دید اخم بین ابروهاش جمع شده بود به بقیه نگاه کردم که بهم نگاه میکردن بعدش بلند شدن و حالت تعظیم قرار گرفتن جونگ کوک بلند شد و اونم حالت تعظیم قرار گرفت وقتی به خودم اومدم
+عام....راحت باشین صبحونتونو بخورین فقط جونگ کوک با من بیاد
&بله خانم شیم
بعد پشتم به راه افتاد وقتی دور شدیم دستمو گرفت
&دیگه نیا اینجا...مگه من بهت شمارمو ندادم
+اره ولی یادم رفته بود...یااا خوب چرا اعصبانی میشی
&خوب اونجا پر از پسره خیلیهاشون جوون خوب بده یه دختر خانم بیاد اونجا
یه مشت آروم به شونش زدم و گفتم
+معلومه دوست دخترت خیلی خوشانس میشه که دوست پسری مثل تو داشته باشه
&اوففف ولش کن اونارو...خوب چی میخواستی که این همه راهو اومدی اینجا؟
+میخواستم بدونم بلیطمون ساعت چنده؟
&ساعت ۶ بعد از ظهر
+اوکی...وسایلاتو جمع کردی؟
&اره...نمیری مدرسه؟
+نه...دیگه امروزم میریم حوصله ندارم برم
&باشه منم امروزو میرم باشگاه میای باهم بریم
+باشه...فقط تو نمیخوای بری خونه به لوهان بگی میخوای بری؟
&نه...من خودم چند روز یه کشور دیگم چند روز یه کشور دیگه...اون اصلا اعین خیالشم نیس
+چه پسری...خیله خوب من میرم آمادشم
&منتظرت میشم
+باش...فعلا
&فعلا
۲۳.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.