My lovely mafia🍷🧸🐾 p⁴⁵
یونگی « ای بابا موچی آروم تر...
جیمین « حیح پسر شیر برامون افتاده...به هر حال دیر یا زود همه میفهمن...نگران یونجی و هایون نباش...بالخره میفهمن..
راوی «درسته! یونگی مامور مخفی بود! اوایل که باند بلک سوان رو شکل داد تصمیم داشت مافیا بشه اما میدونست لذت انتقام جوره دیگه ای امکان پذیره پس تصمیم گرفت با جیهوپ که رئیس اداره بازپرسی بود و اداره پلیس کره جنوبی همکاری کنه و اون همکاری نتیجه داد! تونسته بود بسیاری از مافیا های دست بالا و مضر برای جامعه رو شناسایی کنه و مثل همین باند سایه سیاه نابودشون کنه...
جیهوپ « بچ..بچه ها جاناتان چی پس؟
راوی « به محض پرسیدن این سوال توسط جیهوپ، گوشی تلفن همراه یونگی زنگ خورد...تلفن رو روی اسپیکر گذاشت...الو
؟؟« خوب تونستی منو رئیسم رو دور بزنی ها...البته منم یه برگ برنده دارم جناب مین...یا بهتره بگم سرگرد مین...اصن چی هستی آفتابپرست؟! ببین جناب آفتابپرست...اگه فک. میکنی بردی باید بگم خیر...دوست عزیزتون رو موقع فرار پیشمون جا گذاشتین...هوانگ جاناتان! چقدر نامردی تو مرد!
یونگی « درست بود! جاناتان! اونو به کل فراموش کرده بودم...چیکارش کردیننن؟!
؟؟« این مهم نیست...مهم اینه برای زنده موندن این دردسر کوچولو باید با تمام افراد تیمت و تمام مدارک بیای...
راوی« فرد پشت خط اجازه حرف زدن به یونگی رو نداد و تلفن رو قطع کرد...
یونگی « حدسم درست بود...به پایگاه بگین شرایط اضطراریه...مجبوربم وارد عمل شیم...
جیمین « اهم اهم...لطفا عذرخواهی از یه بانوی گریون رو یادتون نرع مرسی...
یونگی « وادفا...من که کاری نکردم با این بشر...هعی زندگی...از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق هایون رفتم...اروم در رو باز کردم و با جسم کوچیکی که سرش روی میز بود و داشت گریه میکرد مواجه شدم...چرا انقدر گریه هاش دردناک بود؟
هایون « چم شده بود من؟ من همون هایون قوی بودم که با بدترین چیز ها اشکم در نمیومد...چیکار کردی باهام مین یونگی...چرا انقدر هواییم میکنی...چرا یه دقیقه باهام خوبی یه دقیقه بد...
یونگی « تمام حرفاشو میشنیدم...حقیقتا هدفم اذیتش نبود اما من دیوی ساختم برای این دختر...متاسفم هایون...
هایون « با صدای یونگی سرمو برگردوندم...یو..یونگی...حیح تو از کی اینجایی..
یونگی «....
written by=dady.mochi (Park Lisa) Park Luna
جیمین « حیح پسر شیر برامون افتاده...به هر حال دیر یا زود همه میفهمن...نگران یونجی و هایون نباش...بالخره میفهمن..
راوی «درسته! یونگی مامور مخفی بود! اوایل که باند بلک سوان رو شکل داد تصمیم داشت مافیا بشه اما میدونست لذت انتقام جوره دیگه ای امکان پذیره پس تصمیم گرفت با جیهوپ که رئیس اداره بازپرسی بود و اداره پلیس کره جنوبی همکاری کنه و اون همکاری نتیجه داد! تونسته بود بسیاری از مافیا های دست بالا و مضر برای جامعه رو شناسایی کنه و مثل همین باند سایه سیاه نابودشون کنه...
جیهوپ « بچ..بچه ها جاناتان چی پس؟
راوی « به محض پرسیدن این سوال توسط جیهوپ، گوشی تلفن همراه یونگی زنگ خورد...تلفن رو روی اسپیکر گذاشت...الو
؟؟« خوب تونستی منو رئیسم رو دور بزنی ها...البته منم یه برگ برنده دارم جناب مین...یا بهتره بگم سرگرد مین...اصن چی هستی آفتابپرست؟! ببین جناب آفتابپرست...اگه فک. میکنی بردی باید بگم خیر...دوست عزیزتون رو موقع فرار پیشمون جا گذاشتین...هوانگ جاناتان! چقدر نامردی تو مرد!
یونگی « درست بود! جاناتان! اونو به کل فراموش کرده بودم...چیکارش کردیننن؟!
؟؟« این مهم نیست...مهم اینه برای زنده موندن این دردسر کوچولو باید با تمام افراد تیمت و تمام مدارک بیای...
راوی« فرد پشت خط اجازه حرف زدن به یونگی رو نداد و تلفن رو قطع کرد...
یونگی « حدسم درست بود...به پایگاه بگین شرایط اضطراریه...مجبوربم وارد عمل شیم...
جیمین « اهم اهم...لطفا عذرخواهی از یه بانوی گریون رو یادتون نرع مرسی...
یونگی « وادفا...من که کاری نکردم با این بشر...هعی زندگی...از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق هایون رفتم...اروم در رو باز کردم و با جسم کوچیکی که سرش روی میز بود و داشت گریه میکرد مواجه شدم...چرا انقدر گریه هاش دردناک بود؟
هایون « چم شده بود من؟ من همون هایون قوی بودم که با بدترین چیز ها اشکم در نمیومد...چیکار کردی باهام مین یونگی...چرا انقدر هواییم میکنی...چرا یه دقیقه باهام خوبی یه دقیقه بد...
یونگی « تمام حرفاشو میشنیدم...حقیقتا هدفم اذیتش نبود اما من دیوی ساختم برای این دختر...متاسفم هایون...
هایون « با صدای یونگی سرمو برگردوندم...یو..یونگی...حیح تو از کی اینجایی..
یونگی «....
written by=dady.mochi (Park Lisa) Park Luna
۸۲.۶k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.