پارت (((((۱۸))))
داداشیون ازتون معذرت میخوام که از چند روز پیش فیک و نزاشتم به خاطر اینکه به شدت مریض شده بودم و الان یکم بهتر شدم
به خاطر معذرت خواهی براتون امروز چند پارت میزارم.....
..................
را افتادم که برم یکی دستمو گرفت
برگشتم و باز اون پسره رو دیدم
اعصابم خورد شده بود پس روی اون خالی کردم پامو محکم وسط پاهاش کوبیدم
با صورت ضایعی افتاد روی زمین و داشت گریش میومد
پوزخند زدم که دوستاش بهم توپیدن
+: دختره ی کله خر چه گ.وه.ی خوردییییی!!
پاهامو تند کردم و ازشون فاصله گرفتم اوه اوه دیگه ولم نمیکنن
به اون ور خیابون نگاه کردم با دیدن چهره آشنایی چشمام و روش زوم کردم برگشت و نگام کرد که با دیدن تهیونگ ذوق کردم
اونم خوشحال بود نمیدونم چرا ضربان قلبم داشت هی بیشتر و بیشتر میشد
زود پامو تند کردم و از وسط خیابون رد شدم اونم داشت میومد سمتم که یکی شونمو گرفت
با عصبانیت رومو به طرفش کردم با نفرت داد زدم:
ا.ت: ولم کن دیگهههه
هولش دادم خواستم برم که با شدت نور زیادی که به طرفم اومد و با برخوردش همه جا سیاه و تاریک شد
..............
به هوش اومده بودم و صدا هارو میشنیدم ولی پلک هام سنگینی میکرد
+: مطمئنید خوبه؟!!
_: بله دیگه شما نگران نباشید( با عشوه)
چشمام و آروم باز کردم و به تهیونگ و یه دختر که انگار پرستار هست زُل زدم
هه چقدر هم عشوه میاد زنیکه چند.ش
_: خوب نگفتید بالاخره ایشون کی شما هستن
تهیونگ: ایشون.........
ا.ت: دوست دخترشم مشکلیه؟
دوتاشون به طرفم برگشتن
تهیونگ اومد نزدیکم
تهیونگ: ا.ت خوبی؟ درد که نداری!؟؟
ا.ت: اوممم نه چی شده بود؟
تهیونگ: تصادف کردی یادت نمیاد؟!
ا.ت: آها اره
همه ی اتفاق ها تو مغزم مرور کردم
اره جیسون!!
اون .......باورم نمیشه
کاش هیچ وقت بهش اعتماد نمیکردم
تهیونگ: ا.ت خوبی؟ چرا داری گریه میکنی!؟
به خاطر معذرت خواهی براتون امروز چند پارت میزارم.....
..................
را افتادم که برم یکی دستمو گرفت
برگشتم و باز اون پسره رو دیدم
اعصابم خورد شده بود پس روی اون خالی کردم پامو محکم وسط پاهاش کوبیدم
با صورت ضایعی افتاد روی زمین و داشت گریش میومد
پوزخند زدم که دوستاش بهم توپیدن
+: دختره ی کله خر چه گ.وه.ی خوردییییی!!
پاهامو تند کردم و ازشون فاصله گرفتم اوه اوه دیگه ولم نمیکنن
به اون ور خیابون نگاه کردم با دیدن چهره آشنایی چشمام و روش زوم کردم برگشت و نگام کرد که با دیدن تهیونگ ذوق کردم
اونم خوشحال بود نمیدونم چرا ضربان قلبم داشت هی بیشتر و بیشتر میشد
زود پامو تند کردم و از وسط خیابون رد شدم اونم داشت میومد سمتم که یکی شونمو گرفت
با عصبانیت رومو به طرفش کردم با نفرت داد زدم:
ا.ت: ولم کن دیگهههه
هولش دادم خواستم برم که با شدت نور زیادی که به طرفم اومد و با برخوردش همه جا سیاه و تاریک شد
..............
به هوش اومده بودم و صدا هارو میشنیدم ولی پلک هام سنگینی میکرد
+: مطمئنید خوبه؟!!
_: بله دیگه شما نگران نباشید( با عشوه)
چشمام و آروم باز کردم و به تهیونگ و یه دختر که انگار پرستار هست زُل زدم
هه چقدر هم عشوه میاد زنیکه چند.ش
_: خوب نگفتید بالاخره ایشون کی شما هستن
تهیونگ: ایشون.........
ا.ت: دوست دخترشم مشکلیه؟
دوتاشون به طرفم برگشتن
تهیونگ اومد نزدیکم
تهیونگ: ا.ت خوبی؟ درد که نداری!؟؟
ا.ت: اوممم نه چی شده بود؟
تهیونگ: تصادف کردی یادت نمیاد؟!
ا.ت: آها اره
همه ی اتفاق ها تو مغزم مرور کردم
اره جیسون!!
اون .......باورم نمیشه
کاش هیچ وقت بهش اعتماد نمیکردم
تهیونگ: ا.ت خوبی؟ چرا داری گریه میکنی!؟
۶.۶k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.