گس لایتر/پارت ۶۷
روز بعد...
از زبان جونگکوک:
امروز برای بار دوم برای ملاقات به شرکت آمریکایی رفتیم... و مجددا مارو نپذیرفتن... سر سختی این شخصی که هنوز ملاقاتش نکردم خیلی به دردم خورد... بورام و سه مردی که از شرکت ایم همراهیم میکردن دیگه داشتن عصبانی میشدن... و تصورشون این بود که منم خیلی عصبانی شدم... اما من عمدا نمیخواستم ترتیب این کارو بدم... و از روی قصد تا این لحظه صبر کردم... به هتل برگشتیم... همه عصبانی بودن و احساس کردن تحقیر شدن... ولی این ظاهر قضیه این بود...
وقتی همگی به سمت اتاقاشون برگشتن و مطمئن شدم که حواسشون از من پرت شده،
دوباره بیرون رفتم... به سمت شرکت برگشتم...
از زبان نویسنده:
جونگکوک دوباره پیش منشی برگشت... منشی از سر جاش بلند شد و گفت: شما که باز برگشتین!!...
جونگکوک میدونست کسی پیش رییسش نیست... بدون توجه به منشی به سمت اتاق رییس رفت... منشی هراسون به دنبال جونگکوک رفت و از پشت سر میگفت: شما حق ندارین اینطوری وارد اینجا بشین...
جونگکوک قفل در اتاق رییس رو پایین کشید و در رو باز کرد... رییس با دیدن جونگکوک و منشی ای که پشت سرش بود خیره به این دو سکوت کرده بود... که منشی گفت: قربان!!... نتونستم جلوشونو بگیرم...
رییس با دست اشاره ای به منشی کرد و گفت: میتونی بری...
منشی که رفت جونگکوک وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست...
سرجاش ایستاده بود و منتظر واکنشی از رییس بود... مردی نسبتا میانسال با موهای پرپشت و بور... پشت میز نشسته بود... بین ابروهاش چین افتاده بود... ظاهرا اخم کرده بود... از ورود ناگهانی جونگکوک مکدر شده بود... بلاخره به عصبانیتش غلبه کرد و گفت: خب...دلیل اصرار شما برای ملاقات با من چیه؟... مگه ما قبلا هم صحبت نکردیم؟ به توافق نرسیدیم!!...
جونگکوک به آهستگی به جلو قدم برداشت و به رییس نزدیک تر شد... و گفت: ولی من با شما صحبت نکردم... من جئون جونگکوک هستم... داماد آقای ایم داجونگ...
-بله... میشناسمش... در کره جنوبی مرد قدرتمندی به حساب میاد... هرچند بین تعدادی از شرکتهای آمریکاییم به خوبی شناخته شده چون باهم کار میکنن... که چی؟
جونگکوک: سوال خوبیه! برای جواب دادنش شما باید ازم دعوت کنین که بشینم تا توضیح بدم
-جوان جسوری هستی... خوشم اومد...
بفرمایین بشینین
جونگکوک: مچکرم...
من اسم شما رو از آقای ایم شنیدم... شما آقای متیو بلانکو هستین
-همینطوره
جونگکوک: اگر اجازه بدین با شما در مورد پیشنهاداتم و منافعی که قراره به شما برسه صحبت کنیم... البته این یک ملاقات خصوصیه... گروهی که از شرکت همراهم هستن از این ملاقات خبر ندارن
-این یعنی اینکه شما حرفایی میخوای بزنی که قرار نیس کسی باخبر بشه و لابد از من میخوای که بین خودمون بمونه
جونگکوک: درسته!
-بستگی داره بتونین راضیم کنین یا نه
جونگکوک: حق با شماس...
از زبان جونگکوک:
امروز برای بار دوم برای ملاقات به شرکت آمریکایی رفتیم... و مجددا مارو نپذیرفتن... سر سختی این شخصی که هنوز ملاقاتش نکردم خیلی به دردم خورد... بورام و سه مردی که از شرکت ایم همراهیم میکردن دیگه داشتن عصبانی میشدن... و تصورشون این بود که منم خیلی عصبانی شدم... اما من عمدا نمیخواستم ترتیب این کارو بدم... و از روی قصد تا این لحظه صبر کردم... به هتل برگشتیم... همه عصبانی بودن و احساس کردن تحقیر شدن... ولی این ظاهر قضیه این بود...
وقتی همگی به سمت اتاقاشون برگشتن و مطمئن شدم که حواسشون از من پرت شده،
دوباره بیرون رفتم... به سمت شرکت برگشتم...
از زبان نویسنده:
جونگکوک دوباره پیش منشی برگشت... منشی از سر جاش بلند شد و گفت: شما که باز برگشتین!!...
جونگکوک میدونست کسی پیش رییسش نیست... بدون توجه به منشی به سمت اتاق رییس رفت... منشی هراسون به دنبال جونگکوک رفت و از پشت سر میگفت: شما حق ندارین اینطوری وارد اینجا بشین...
جونگکوک قفل در اتاق رییس رو پایین کشید و در رو باز کرد... رییس با دیدن جونگکوک و منشی ای که پشت سرش بود خیره به این دو سکوت کرده بود... که منشی گفت: قربان!!... نتونستم جلوشونو بگیرم...
رییس با دست اشاره ای به منشی کرد و گفت: میتونی بری...
منشی که رفت جونگکوک وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست...
سرجاش ایستاده بود و منتظر واکنشی از رییس بود... مردی نسبتا میانسال با موهای پرپشت و بور... پشت میز نشسته بود... بین ابروهاش چین افتاده بود... ظاهرا اخم کرده بود... از ورود ناگهانی جونگکوک مکدر شده بود... بلاخره به عصبانیتش غلبه کرد و گفت: خب...دلیل اصرار شما برای ملاقات با من چیه؟... مگه ما قبلا هم صحبت نکردیم؟ به توافق نرسیدیم!!...
جونگکوک به آهستگی به جلو قدم برداشت و به رییس نزدیک تر شد... و گفت: ولی من با شما صحبت نکردم... من جئون جونگکوک هستم... داماد آقای ایم داجونگ...
-بله... میشناسمش... در کره جنوبی مرد قدرتمندی به حساب میاد... هرچند بین تعدادی از شرکتهای آمریکاییم به خوبی شناخته شده چون باهم کار میکنن... که چی؟
جونگکوک: سوال خوبیه! برای جواب دادنش شما باید ازم دعوت کنین که بشینم تا توضیح بدم
-جوان جسوری هستی... خوشم اومد...
بفرمایین بشینین
جونگکوک: مچکرم...
من اسم شما رو از آقای ایم شنیدم... شما آقای متیو بلانکو هستین
-همینطوره
جونگکوک: اگر اجازه بدین با شما در مورد پیشنهاداتم و منافعی که قراره به شما برسه صحبت کنیم... البته این یک ملاقات خصوصیه... گروهی که از شرکت همراهم هستن از این ملاقات خبر ندارن
-این یعنی اینکه شما حرفایی میخوای بزنی که قرار نیس کسی باخبر بشه و لابد از من میخوای که بین خودمون بمونه
جونگکوک: درسته!
-بستگی داره بتونین راضیم کنین یا نه
جونگکوک: حق با شماس...
۱۴.۰k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.