سانزو و سانا دارن بستنی میخورن
سانزو و سانا دارن بستنی میخورن
سانزو :سانا باید یه چیزی بهت بگم
سانا استرس داشت فک کرد که سانزو نمیخواد ببینتش و ازش بدش میاد
سانا:ب بگو (مثلا استرس داره)
سانزو:من من دوست دارم
سانا:واقعا
سانزو:دستای سانا رو میگیره واقعا
سانا:منم *ذوق مرگ*
سانزو :تو شکه
سانا:سانزو خوبی
سانزو از شک در اومد و سریع سانا رو بوسید
سانا که پسر ندیده بود باهاش همراهی کرد
ویو ۶سال بعد
سانا:سانزووووو پوشک
سانزو داره میدوعه بیا اعععع *عربده* افتاد *
سانا داره جر میخوره
سانا عهههه شاشید روم
سانزو:کارما
توجه توجه فیکه جدید تو راهه قوربونت تک تکه تون برم بوس بای 🥰
سانزو :سانا باید یه چیزی بهت بگم
سانا استرس داشت فک کرد که سانزو نمیخواد ببینتش و ازش بدش میاد
سانا:ب بگو (مثلا استرس داره)
سانزو:من من دوست دارم
سانا:واقعا
سانزو:دستای سانا رو میگیره واقعا
سانا:منم *ذوق مرگ*
سانزو :تو شکه
سانا:سانزو خوبی
سانزو از شک در اومد و سریع سانا رو بوسید
سانا که پسر ندیده بود باهاش همراهی کرد
ویو ۶سال بعد
سانا:سانزووووو پوشک
سانزو داره میدوعه بیا اعععع *عربده* افتاد *
سانا داره جر میخوره
سانا عهههه شاشید روم
سانزو:کارما
توجه توجه فیکه جدید تو راهه قوربونت تک تکه تون برم بوس بای 🥰
۱.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.