part⁶⁰🗿🦖
_به خاطر داشت اون شب همه ی خدمه و کودک و زن و مرد به طرز وحشیانه ای کشته شده بودن و اخرین خواسته اقا و خانم خونه این بود که پسرشون سالم بمونه! چندین سال از اون اتفاق گذشته بود اما کوک هیچ وقت دردی که اون شب تجربه کرده بود رو از یاد نبرده بود
جانگ می « به خاطر همین مافیا شد؟
آجوما « اقا پدرشون رو خیلی دوست داشتن! بهشون قول داده بودن پس به انتقام فکر نکردن.... وارد سازمان پلیس بین الملل شدن تا اون افراد رو پیدا کنن و طبق قانون مجازات کنن
جانگ می « ی.. یعنی کوک مافیا نیست؟
آجوما « این فقط یه پوششه! اقا یه افسر بلند مرتبه سازمانه
........بیمارستان.......
نامجون « چطوری جین تمام این مدت متوجه این موضوع نشده بود؟
جیمین « چون هیچکس جز من و آجوما خبر دار نبود!
جین « لعنتی.... کوک زنده میمونه دیگه نه؟ اگه چیزی بشه چطور توی چشمای اون دختر نگاه کنیم؟
نامجون « فقط میتونیم امیدوار باشیم بهوش بیاد
........... عمارت کوک....
جانگ می « چشمام به خاطر اثر آرامبخش کم کم سنگین میشد که صدای لاستیک ماشین توی محوطه عمارت خواب رو از چشمام گرفت و سریع از جا پریدم....
_پرده اتاق رو کنار زد و با دیدن ماشین ووک و می شا بدون کوک قلبش تیر کشید.... یه اتفاقی اوفتاده بود!
می شا « با دیدن جانگ می توی اون وضعیت بیشتر متوجه منظور جیمین میشدم! یقینا این خبر میتونست این دختر رو از پا در بیاره
جانگ می « کوک کجاست؟؟؟ چرا اون همراهتون نیست؟ ته سان چی شد؟
ووک « نفس بگیر دختر! خوبن... فقط یه کم زخمی شده بودن برای همین امشب بیمارستان میمونن
جانگ می « من.. منو ببر اونجا
ووک « نصفه شب؟ صبح میبرمت
جانگ می « صبح نه! همین الان
ووک « جانگ می... من بهت دروغ گفتم تا حالا؟
جانگ می « نه اما رفتار جفتتون عجیبه.... اگه واقعا خوبه جون می شا رو قسم بخور
می شا « جانگ می.... تا صبح صبر کن!
جانگ می « مُرده؟ نه؟ *با بهت و ناباوری
ووک « نه بنظرت اگه این اتفاق اوفتاده بود ما الان اینجا بودیم؟
جانگ می « پس چرا اینقدر عذابم میدین؟ من فقط میخوام ببینمش... خواسته زیادیه؟
.....یک ساعت بعد......
جیمین « چرا اوردیش اینجا؟؟؟ اگه حالش بد بشه چی؟
ووک « اگه تو جای من بودی میتونستی در برابر التماس هاش دووم بیاری؟
جیمین « نه!
ووک « بالاخره باید با حقیقت رو به رو میشد! نمیتونستم به اون چشمای سرخ و نگران نه بگم
_قطرات اشک روی گونه هاش از هم سبقت میگرفتن و راه تنفس رو برای جانگ می بسته بودن! دستای لرزونش رو روی شیشه سرد اتاق گذاشته بود و از پشت شیشه به چهره غرق در خواب کوک خیره شده بود.... این همه دستگاه چی بود دورش؟
جانگ می « کوک... پاشو ببین چی میگن! میگن رفتی کما.... اگه تا سه روز دیگه بیدار نشی این دستگاه ها رو جدا میکنن!
جانگ می « به خاطر همین مافیا شد؟
آجوما « اقا پدرشون رو خیلی دوست داشتن! بهشون قول داده بودن پس به انتقام فکر نکردن.... وارد سازمان پلیس بین الملل شدن تا اون افراد رو پیدا کنن و طبق قانون مجازات کنن
جانگ می « ی.. یعنی کوک مافیا نیست؟
آجوما « این فقط یه پوششه! اقا یه افسر بلند مرتبه سازمانه
........بیمارستان.......
نامجون « چطوری جین تمام این مدت متوجه این موضوع نشده بود؟
جیمین « چون هیچکس جز من و آجوما خبر دار نبود!
جین « لعنتی.... کوک زنده میمونه دیگه نه؟ اگه چیزی بشه چطور توی چشمای اون دختر نگاه کنیم؟
نامجون « فقط میتونیم امیدوار باشیم بهوش بیاد
........... عمارت کوک....
جانگ می « چشمام به خاطر اثر آرامبخش کم کم سنگین میشد که صدای لاستیک ماشین توی محوطه عمارت خواب رو از چشمام گرفت و سریع از جا پریدم....
_پرده اتاق رو کنار زد و با دیدن ماشین ووک و می شا بدون کوک قلبش تیر کشید.... یه اتفاقی اوفتاده بود!
می شا « با دیدن جانگ می توی اون وضعیت بیشتر متوجه منظور جیمین میشدم! یقینا این خبر میتونست این دختر رو از پا در بیاره
جانگ می « کوک کجاست؟؟؟ چرا اون همراهتون نیست؟ ته سان چی شد؟
ووک « نفس بگیر دختر! خوبن... فقط یه کم زخمی شده بودن برای همین امشب بیمارستان میمونن
جانگ می « من.. منو ببر اونجا
ووک « نصفه شب؟ صبح میبرمت
جانگ می « صبح نه! همین الان
ووک « جانگ می... من بهت دروغ گفتم تا حالا؟
جانگ می « نه اما رفتار جفتتون عجیبه.... اگه واقعا خوبه جون می شا رو قسم بخور
می شا « جانگ می.... تا صبح صبر کن!
جانگ می « مُرده؟ نه؟ *با بهت و ناباوری
ووک « نه بنظرت اگه این اتفاق اوفتاده بود ما الان اینجا بودیم؟
جانگ می « پس چرا اینقدر عذابم میدین؟ من فقط میخوام ببینمش... خواسته زیادیه؟
.....یک ساعت بعد......
جیمین « چرا اوردیش اینجا؟؟؟ اگه حالش بد بشه چی؟
ووک « اگه تو جای من بودی میتونستی در برابر التماس هاش دووم بیاری؟
جیمین « نه!
ووک « بالاخره باید با حقیقت رو به رو میشد! نمیتونستم به اون چشمای سرخ و نگران نه بگم
_قطرات اشک روی گونه هاش از هم سبقت میگرفتن و راه تنفس رو برای جانگ می بسته بودن! دستای لرزونش رو روی شیشه سرد اتاق گذاشته بود و از پشت شیشه به چهره غرق در خواب کوک خیره شده بود.... این همه دستگاه چی بود دورش؟
جانگ می « کوک... پاشو ببین چی میگن! میگن رفتی کما.... اگه تا سه روز دیگه بیدار نشی این دستگاه ها رو جدا میکنن!
۴۶.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.