ᎮᎪᎡᎢ ۱۰ عشق دردناک
ᎮᎪᎡᎢ ۱۰ عشقدردناک
اون دونفر اومدن کنار همون میزی که من نشسته بودم......
اون ک جئونگ کوک ولی اون یکیو نمیشناختم بی اهمیت بهشون ب اونایی ک داشتن میرقصیدن و خوش میگذروندن نگاه کردم ولی دوتاشون خیلی جذاب بودن ولی از اون کوک متنفرم اون اولین کسیه ک غرورمو زیر پاهاش لح کرد دیشب حتی جرعت ب زدنمم کرد وای خدا دارم دیوونه میشم
سرم گرفتم پایین و دوتا دستمو گذاشتم روی گوشام
از وقتی اومدم همه چی عوض شده
دلم برای نورا تنگه
خدمتکارا از من خوششون نمیاد
الآنم ک تو این پارتی مزخرف چشم همه بهمه
اصن من اومدم ک از گذشته خانوادم سر در بیارم الان اینجا چیکار میکنم.؟!(با کلافگی و چشمای براق و کمی اشکی)
ویو تهیونگ
با کوک کنار همون میزی ک ات نشسته بود نشستیم کوک چهارتا بطری ویسکی خورد ولی هنوز یکمی هوشیار بود ک یدفه دیدم از هوش رفت .....ات ی مدتی ب بقیه زل زده بود ولی بعد چن دقیق سرشو با دستاش ب پایین گرفت و گوششاو پوشوند ک چیزی نشنوه انگار تو فکر بود داشتم بهش نگا میکردم ک دیدم ی قطره خون ازش چکید وقتی بیشتر توجه کردم دیدم ک میز داره خونی میشه....
(هر میز چهار مبل دونفره روی روی هر ضلع میز داره و میزا مربعی شکلن تهیونگ روبه رو ات و کوک مبل کناریش نشسته)
تهیونگ:ا..ت..خانم جانگ
(ات سرشو روبه روم گرفت خودمو تو چشاش دیدم وای چ عجیب قلبم داشت تند میزد ب خودم اومدم....)
تهیونگ:انگار از بینی تون داره خون میاد
ویو ات
دستمو ب بالای لبم و زیر دماغم زدم دستم کاملا خونی شد..خواستم پاشم ک....
اون دونفر اومدن کنار همون میزی که من نشسته بودم......
اون ک جئونگ کوک ولی اون یکیو نمیشناختم بی اهمیت بهشون ب اونایی ک داشتن میرقصیدن و خوش میگذروندن نگاه کردم ولی دوتاشون خیلی جذاب بودن ولی از اون کوک متنفرم اون اولین کسیه ک غرورمو زیر پاهاش لح کرد دیشب حتی جرعت ب زدنمم کرد وای خدا دارم دیوونه میشم
سرم گرفتم پایین و دوتا دستمو گذاشتم روی گوشام
از وقتی اومدم همه چی عوض شده
دلم برای نورا تنگه
خدمتکارا از من خوششون نمیاد
الآنم ک تو این پارتی مزخرف چشم همه بهمه
اصن من اومدم ک از گذشته خانوادم سر در بیارم الان اینجا چیکار میکنم.؟!(با کلافگی و چشمای براق و کمی اشکی)
ویو تهیونگ
با کوک کنار همون میزی ک ات نشسته بود نشستیم کوک چهارتا بطری ویسکی خورد ولی هنوز یکمی هوشیار بود ک یدفه دیدم از هوش رفت .....ات ی مدتی ب بقیه زل زده بود ولی بعد چن دقیق سرشو با دستاش ب پایین گرفت و گوششاو پوشوند ک چیزی نشنوه انگار تو فکر بود داشتم بهش نگا میکردم ک دیدم ی قطره خون ازش چکید وقتی بیشتر توجه کردم دیدم ک میز داره خونی میشه....
(هر میز چهار مبل دونفره روی روی هر ضلع میز داره و میزا مربعی شکلن تهیونگ روبه رو ات و کوک مبل کناریش نشسته)
تهیونگ:ا..ت..خانم جانگ
(ات سرشو روبه روم گرفت خودمو تو چشاش دیدم وای چ عجیب قلبم داشت تند میزد ب خودم اومدم....)
تهیونگ:انگار از بینی تون داره خون میاد
ویو ات
دستمو ب بالای لبم و زیر دماغم زدم دستم کاملا خونی شد..خواستم پاشم ک....
۶.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.