رمان نفرت در عشق پارت۶
رمان نفرت در عشق پارت۶
کیو : چی هول ؟ الان با من بودی ؟
یونا : اره مگه کس دیگه هم مثل تو هست ؟
کیو : نه ولی بدتر از من چرا ؟
یونا : کجا ؟
کیو : ( به مایکی اشاره کرد )
سرمو برگردوندم دیدم سوجین و مایکی دارن همو میبوسن سریع برگشتم و حرفی نزدم
کیو : چیه ساکت شدی؟
یونا : ....
کیو : نکنه .... میخوای ببوسمت ... ؟
یونا : ن ... نه ( ترس )
کیو : (خنده شیطانی)
لباشو گذاشت رولبم و خیلی محکم مک زد توری حس کردم لبام داره پاره پاره میشه با مشت زدم تو شونش ولی ولم نکرد
( ویو کیو )
میخواستم اضابش بدم و بوسیدمش معمولا انقد محکم نمیبوسم !!!!!!
ولی سعی کردم تا جای که میتونم محکم ببوسم و هعی میزد شونم دستاش کوچولو بود و زیاد زور نداشت پس اهمیتی ندادم و بعد ۳ دقیقه ازش جداشدم
کیو : خوشت اومد ؟
یونا : تو احمقی ؟ ببین لبمو چیکار کردی چرا اخه این کارو میکنی ؟ ( بغض )
کیو : مثل اینکه خوشت نیومد پس یه بار دیگه ؟
یونا : نه نه لطفا نه ( گریه )
خیلی کیوت بود نتونستم دوباره ببوسمش قلبم درد اومد وقتی گریه کرد ..... صب کن ....... چرا باید قلبم درد بیاد ؟ چرا فک میکنم کیوته ؟ اصلا چرا بهشش فک میکنم ؟
ولکن ازش فاصله گرفتم و قشنگ رو صندلیم نشستم داشتم نگاهش میکردم بازم داشت گریه میکرد ولی سعی کرد بی صدا گریه کنه کل کتابش خیس شده بود ازبس اشک میریخت دلم براش میسوخت
( ویو یونا )
اشکم بند نمیومد نمیدونستم چیکار کنم ولی از اون موقع از کیو بدم اومد و هر کدوم از حرکتاش معذبم میکرد بعد اینکه زنگ استراحت خورد کلاسو پیچوندم و رفتم سوار موتورم شدمو رفتم خونه وسط راه بودم که تلفنم زنگ خورد و زدم کنار تا جواب بدم یوکی بود
یونا : الو ....
یوکی : معلومه کدوم گوری رفتی ؟
یونا : اخ ... یادم رفت بهت بگم من این زنگو نمیام
یوکی : ولی ...
قعط کردم و رفتم ادامه مسیر رو برم و رسیدم خونه که ....
:)))))
کیو : چی هول ؟ الان با من بودی ؟
یونا : اره مگه کس دیگه هم مثل تو هست ؟
کیو : نه ولی بدتر از من چرا ؟
یونا : کجا ؟
کیو : ( به مایکی اشاره کرد )
سرمو برگردوندم دیدم سوجین و مایکی دارن همو میبوسن سریع برگشتم و حرفی نزدم
کیو : چیه ساکت شدی؟
یونا : ....
کیو : نکنه .... میخوای ببوسمت ... ؟
یونا : ن ... نه ( ترس )
کیو : (خنده شیطانی)
لباشو گذاشت رولبم و خیلی محکم مک زد توری حس کردم لبام داره پاره پاره میشه با مشت زدم تو شونش ولی ولم نکرد
( ویو کیو )
میخواستم اضابش بدم و بوسیدمش معمولا انقد محکم نمیبوسم !!!!!!
ولی سعی کردم تا جای که میتونم محکم ببوسم و هعی میزد شونم دستاش کوچولو بود و زیاد زور نداشت پس اهمیتی ندادم و بعد ۳ دقیقه ازش جداشدم
کیو : خوشت اومد ؟
یونا : تو احمقی ؟ ببین لبمو چیکار کردی چرا اخه این کارو میکنی ؟ ( بغض )
کیو : مثل اینکه خوشت نیومد پس یه بار دیگه ؟
یونا : نه نه لطفا نه ( گریه )
خیلی کیوت بود نتونستم دوباره ببوسمش قلبم درد اومد وقتی گریه کرد ..... صب کن ....... چرا باید قلبم درد بیاد ؟ چرا فک میکنم کیوته ؟ اصلا چرا بهشش فک میکنم ؟
ولکن ازش فاصله گرفتم و قشنگ رو صندلیم نشستم داشتم نگاهش میکردم بازم داشت گریه میکرد ولی سعی کرد بی صدا گریه کنه کل کتابش خیس شده بود ازبس اشک میریخت دلم براش میسوخت
( ویو یونا )
اشکم بند نمیومد نمیدونستم چیکار کنم ولی از اون موقع از کیو بدم اومد و هر کدوم از حرکتاش معذبم میکرد بعد اینکه زنگ استراحت خورد کلاسو پیچوندم و رفتم سوار موتورم شدمو رفتم خونه وسط راه بودم که تلفنم زنگ خورد و زدم کنار تا جواب بدم یوکی بود
یونا : الو ....
یوکی : معلومه کدوم گوری رفتی ؟
یونا : اخ ... یادم رفت بهت بگم من این زنگو نمیام
یوکی : ولی ...
قعط کردم و رفتم ادامه مسیر رو برم و رسیدم خونه که ....
:)))))
۴۰۱
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.