مونالیزا پارت ۶
_همی....
+نخند دیگه نخند
قطعا اگه بیشتر میخندید نقاش را مجبور به بوسیدنش میکرد
پسر با چهره ای در هم رفته جواب داد
_باشه بابا
+آفرین
_اووو برام صندلی آوردی؟
+آره
_مرسی ،میتونستم سرپا هم نگاه کنم بالاخره ،هموک ناخونده منم
+مشکلی نیست
و با کمی خجالت و صدایی آروم تر گفت
+هروقت خواستی میتونی بیای
_مرسی
هردو روی صندلی ها کنارهم نشستند و نقاش کارش را شروع کرد.
....
_راستی اسمت چیه؟
+تهیونگ کیم تهیونگ
_اووووو اسمت قشنگ به همه چیزت میاد
+جدی؟مرسی
_یکم از خودت بگو
+چی بگم؟
_نمیدونم از زندگیت
+چیز جالبی برای گفتن ندارم
_همون چیز غیر جالب هم بگی کفایت میکنه
+خب من از بچگی پدرمو از دست دادم و هنوزم بخاطرش ناراحتم گاهی شبا انقدر گریه میکنم که بعضی وقتا احساس میکنم اشک چشمام تموم شده
مادرم خیلی اذیت شد بعد از مرگ پدرم چند بار میخواست خودشو بکشه نمیدونی واقعا سخت بود چند بار جلوشو گرفتم و اونم تصمیم گرفت بخاطر منم که شده به زندگی ادامه بده پس شروع به کار کرد
.......
لایک؟
+نخند دیگه نخند
قطعا اگه بیشتر میخندید نقاش را مجبور به بوسیدنش میکرد
پسر با چهره ای در هم رفته جواب داد
_باشه بابا
+آفرین
_اووو برام صندلی آوردی؟
+آره
_مرسی ،میتونستم سرپا هم نگاه کنم بالاخره ،هموک ناخونده منم
+مشکلی نیست
و با کمی خجالت و صدایی آروم تر گفت
+هروقت خواستی میتونی بیای
_مرسی
هردو روی صندلی ها کنارهم نشستند و نقاش کارش را شروع کرد.
....
_راستی اسمت چیه؟
+تهیونگ کیم تهیونگ
_اووووو اسمت قشنگ به همه چیزت میاد
+جدی؟مرسی
_یکم از خودت بگو
+چی بگم؟
_نمیدونم از زندگیت
+چیز جالبی برای گفتن ندارم
_همون چیز غیر جالب هم بگی کفایت میکنه
+خب من از بچگی پدرمو از دست دادم و هنوزم بخاطرش ناراحتم گاهی شبا انقدر گریه میکنم که بعضی وقتا احساس میکنم اشک چشمام تموم شده
مادرم خیلی اذیت شد بعد از مرگ پدرم چند بار میخواست خودشو بکشه نمیدونی واقعا سخت بود چند بار جلوشو گرفتم و اونم تصمیم گرفت بخاطر منم که شده به زندگی ادامه بده پس شروع به کار کرد
.......
لایک؟
۱.۵k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.