تک پارتی شوگا
ادامه تک پارتی
بعداز رفتن پرستار به دیوار بیمارستان تکیه دادم که یاد یونگی افتادم بغلم گرفت شروع به گریه کردن کردم که جیمین اومد طرفم
جیمین = ا.ت حالت خوبه
ا.ت= جیمین یونگی
جیمین= یونگی چی ا.ت
ا.ت= یونگی بهم خیانت کرد
جیمین= چی میگی ا.ت یونگی هیچوقت این کارو نمیکنه
ا.ت= خودم با گوشای خودم صدای اون دختره رو شنیدم بهم گفت دیگه طرف یونگی نبینمت
جیمین= باشه حالا دربارش حرف میزنیم
بعداز یک ساعت که من آروم شدم دکتر یونارو آورد و از بیمارستان مرخص شد اومدیم خونه رفتم طرف اتاق یونا و یونارو توی تختش گذاشتم و از پله اومدم پایین دیدم جیمین نشسته روی مبل دستاش رو بهم گره زده و اخم کرده رفتم کنارش روی مبل نشستم که سرش رو آورد بالا شروع به حرف زدن کرد
جیمین= از کی داره بهت خیانت میکنه
ا.ت= نمیدونم جیمین ولی دوماه نسبت به من و یونا خیلی بی محلی میکنه توجه به ما نمیکنه
جیمین= میدونی کی بود دختره
ا.ت= خودش رو فکر کنم رزي معرفی کرد
با این حرفم اخمای جیمین توی هم رفت
جیمین= تصمیم تو چیه ا.ت
ا.ت= نمیدونم
جیمین= تو هر تصمیمی بگیری من پشتت هستم اینو تا آخر عمرت بدون
ا.ت= از یونگی طلاقمیگیرم تنها راه حله
جیمین= مطمئنی
ا.ت= آره جیمین مطمئنم
(فردا صبح کمپانی بیگ هیت )
از زبون جیمین
داشتم با بچه ها تمرین میکردم که صدای در اومد یونگی اومد داخل که اعصبانی شدم به طرفش حمله ور شدم و یقش رو گرفتم
جیمین= یونگی چرا این کارو با خواهر من کردی چی برات کم گذاشت که اینجوری باهاش کردی
که بچه ها مارو نگاه کردن داشتن میومدن طرفمون
یونگی= ولم کن جیمین حال ندارم
جیمین= باشه ولت میکنم
ی مشت خوابوند تو صورت یونگی که یونگی افتاد زمین و نامجون جیمین رو گرفت
نامجون = اینجا چه خبره بچه ها
جیمین= نامجون این یونگی عوضی به خواهر من خیانت کرده
خوب دیگه بیشتراز این جا نشد ادامش رو هم مینویسم
بعداز رفتن پرستار به دیوار بیمارستان تکیه دادم که یاد یونگی افتادم بغلم گرفت شروع به گریه کردن کردم که جیمین اومد طرفم
جیمین = ا.ت حالت خوبه
ا.ت= جیمین یونگی
جیمین= یونگی چی ا.ت
ا.ت= یونگی بهم خیانت کرد
جیمین= چی میگی ا.ت یونگی هیچوقت این کارو نمیکنه
ا.ت= خودم با گوشای خودم صدای اون دختره رو شنیدم بهم گفت دیگه طرف یونگی نبینمت
جیمین= باشه حالا دربارش حرف میزنیم
بعداز یک ساعت که من آروم شدم دکتر یونارو آورد و از بیمارستان مرخص شد اومدیم خونه رفتم طرف اتاق یونا و یونارو توی تختش گذاشتم و از پله اومدم پایین دیدم جیمین نشسته روی مبل دستاش رو بهم گره زده و اخم کرده رفتم کنارش روی مبل نشستم که سرش رو آورد بالا شروع به حرف زدن کرد
جیمین= از کی داره بهت خیانت میکنه
ا.ت= نمیدونم جیمین ولی دوماه نسبت به من و یونا خیلی بی محلی میکنه توجه به ما نمیکنه
جیمین= میدونی کی بود دختره
ا.ت= خودش رو فکر کنم رزي معرفی کرد
با این حرفم اخمای جیمین توی هم رفت
جیمین= تصمیم تو چیه ا.ت
ا.ت= نمیدونم
جیمین= تو هر تصمیمی بگیری من پشتت هستم اینو تا آخر عمرت بدون
ا.ت= از یونگی طلاقمیگیرم تنها راه حله
جیمین= مطمئنی
ا.ت= آره جیمین مطمئنم
(فردا صبح کمپانی بیگ هیت )
از زبون جیمین
داشتم با بچه ها تمرین میکردم که صدای در اومد یونگی اومد داخل که اعصبانی شدم به طرفش حمله ور شدم و یقش رو گرفتم
جیمین= یونگی چرا این کارو با خواهر من کردی چی برات کم گذاشت که اینجوری باهاش کردی
که بچه ها مارو نگاه کردن داشتن میومدن طرفمون
یونگی= ولم کن جیمین حال ندارم
جیمین= باشه ولت میکنم
ی مشت خوابوند تو صورت یونگی که یونگی افتاد زمین و نامجون جیمین رو گرفت
نامجون = اینجا چه خبره بچه ها
جیمین= نامجون این یونگی عوضی به خواهر من خیانت کرده
خوب دیگه بیشتراز این جا نشد ادامش رو هم مینویسم
۱۱.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.