پارت جدیددد
( دیشب وی پی انم ضعیف بود نشستم نوشتننن)
#life_again
Part Fourteen
÷توضیح؟؟
√ میدونید که ما دوتا جاسوس داریم...
و همه همون لحظه به جیمین نگاه میکنن.
- من؟ به خدا راجب این یکی هیچی بهشون نگفتم قسم میخورم!
=آییی نینی رو اذیت نکنید ....اره این دفعه اون نگفت اینو بهمون.
÷ من گفتم. البته نگفتم پاشن بیان اینجا...فقط اینکه در کل باید بدونن که من میخوام بازنشسته بشم.
حالت چهره جیسو و لیسا تغییر میکنه...
& نونا چیزی شده؟
= اهم...خب ما یه دلیل دیگه برای اومدنمون داشتیم خب...
× اتفاقی افتاده؟
√ یوری....
و روبه خواهرش برمیگرده...
√ بابا.....حالش بد شده...
= اون...سرطان داره.
یوری با تعجب نگاهشون میکنه...احساس میکنه دیگه نمیتونه روی پاهاش وایسه...یعنی چی؟ باباش....الان بیمارستان بود...و بدتر از اون سرطان داشت؟
جیمین تا وضعیت خالش رو دید رفت کنارش و گرفتش تا نیوفته و روبه جونگکوک گفت: کوک بیا کمک خاله من برم پیش یون.
جونگکوک با دو رفت کنارشون و دست یوری رو گرفت و روی مبل نشوندش.
جیسو هم رفت کنار خواهرش...
جیمین دست یونگی رو گرفت و کمکش کرد بشینه روی زمین.
= به خاطر همین اومدیم که فردا با یوری برگردیم بوسان.
جیسو ادامه داد..
√ ولی برای جلسه فردا هستیم تا از کارای شرکت مطمئن بشیم.
تهیونگ هم رفت پیش جیمین و یونگی.
& الان باید چیکار کنیم؟
+ منم میخوام بیام.
√ یونگی این دفعه نمیتونم بذارم بیای.
= حق با جیسوعه.
- خب خواهش میکنم یکم آروم باشید.... منو تهیونگ و کوک بریم ناهار رو آماده کنیم...
و با اشاره به تهیونگ و جونگکوک رفتن سمت آشپزخونه.
جیمین همون لحظه تکیه داد به اُپن و قلبشو گرفت...
- از این وضعیت متنفرم.
& هیونگ نفس بکش خب؟
× با شمارش من دم...بازدم....
- اوکی خوبم...خب بیاید وسایلو بردارید ببرید بذارید روی میز تا غذا رو اماده کنم بیام.
× هیونگ اینقدر نریز تو خودت باشه؟
- باشه عشق هیونگ.
هردو رفتن بیرون و میز ناهار رو چیدن و جیمین هم رفت سمت یخچال و بیبیمپاپ هایی که آماده کرده بودن رو. برداشت و توی ظرف گذاشت.
صبح با یونگی زود بیدار شده بودن تا برای ناهار غذا درست کنن و خداروشکر زیاد درست کردن بودن چون الان به اندازه همه بود.
خب رابطه یونگی و پدر بزرگش خوب بود... با اینکه پدربزرگش خیلی با همجنسگرایی یونگی مشکل داشت...ولی به خاطر نوش که خیلی دوسش داشت چشماشو روش بست و جیمین رو به عنوان عضوی از خانواده قبول کرد. این دقیقا مخالف پدر یونگی- کی سوک- بود . اون وقتی اینو فهمید اولین کاری که کرد کتک زدن یونگی بود و بعد اونو از ارث محروم کرد و از خونه انداختش بیرون.
#life_again
Part Fourteen
÷توضیح؟؟
√ میدونید که ما دوتا جاسوس داریم...
و همه همون لحظه به جیمین نگاه میکنن.
- من؟ به خدا راجب این یکی هیچی بهشون نگفتم قسم میخورم!
=آییی نینی رو اذیت نکنید ....اره این دفعه اون نگفت اینو بهمون.
÷ من گفتم. البته نگفتم پاشن بیان اینجا...فقط اینکه در کل باید بدونن که من میخوام بازنشسته بشم.
حالت چهره جیسو و لیسا تغییر میکنه...
& نونا چیزی شده؟
= اهم...خب ما یه دلیل دیگه برای اومدنمون داشتیم خب...
× اتفاقی افتاده؟
√ یوری....
و روبه خواهرش برمیگرده...
√ بابا.....حالش بد شده...
= اون...سرطان داره.
یوری با تعجب نگاهشون میکنه...احساس میکنه دیگه نمیتونه روی پاهاش وایسه...یعنی چی؟ باباش....الان بیمارستان بود...و بدتر از اون سرطان داشت؟
جیمین تا وضعیت خالش رو دید رفت کنارش و گرفتش تا نیوفته و روبه جونگکوک گفت: کوک بیا کمک خاله من برم پیش یون.
جونگکوک با دو رفت کنارشون و دست یوری رو گرفت و روی مبل نشوندش.
جیسو هم رفت کنار خواهرش...
جیمین دست یونگی رو گرفت و کمکش کرد بشینه روی زمین.
= به خاطر همین اومدیم که فردا با یوری برگردیم بوسان.
جیسو ادامه داد..
√ ولی برای جلسه فردا هستیم تا از کارای شرکت مطمئن بشیم.
تهیونگ هم رفت پیش جیمین و یونگی.
& الان باید چیکار کنیم؟
+ منم میخوام بیام.
√ یونگی این دفعه نمیتونم بذارم بیای.
= حق با جیسوعه.
- خب خواهش میکنم یکم آروم باشید.... منو تهیونگ و کوک بریم ناهار رو آماده کنیم...
و با اشاره به تهیونگ و جونگکوک رفتن سمت آشپزخونه.
جیمین همون لحظه تکیه داد به اُپن و قلبشو گرفت...
- از این وضعیت متنفرم.
& هیونگ نفس بکش خب؟
× با شمارش من دم...بازدم....
- اوکی خوبم...خب بیاید وسایلو بردارید ببرید بذارید روی میز تا غذا رو اماده کنم بیام.
× هیونگ اینقدر نریز تو خودت باشه؟
- باشه عشق هیونگ.
هردو رفتن بیرون و میز ناهار رو چیدن و جیمین هم رفت سمت یخچال و بیبیمپاپ هایی که آماده کرده بودن رو. برداشت و توی ظرف گذاشت.
صبح با یونگی زود بیدار شده بودن تا برای ناهار غذا درست کنن و خداروشکر زیاد درست کردن بودن چون الان به اندازه همه بود.
خب رابطه یونگی و پدر بزرگش خوب بود... با اینکه پدربزرگش خیلی با همجنسگرایی یونگی مشکل داشت...ولی به خاطر نوش که خیلی دوسش داشت چشماشو روش بست و جیمین رو به عنوان عضوی از خانواده قبول کرد. این دقیقا مخالف پدر یونگی- کی سوک- بود . اون وقتی اینو فهمید اولین کاری که کرد کتک زدن یونگی بود و بعد اونو از ارث محروم کرد و از خونه انداختش بیرون.
۲.۹k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.