پارت دوم
دوست پسر مافیا🌓
ویو ات :
دیدم که یه نفر بهش زنگ که بعد از نگاه کردن به صفحه گوشی خالت صورتش عوض شد.
بهش گفتم کیه گفت:از طرف شرکت هستش
و بلند شد و رفت داخل اتاق و درو بست منم دیگه چیزی نگفتم چون مشکلات شغلیش تا زمانی که بهم نگه به من مربوط نمیشه بعدش رفتم کتاب خونه تا کتاب بخونم
ویو جونگکوک :
دیدم تهیونگ زنگ زده عصبی شدم چون بهش گفته بودم که زمانی که پیش ات هستم بهم زنگ نزنه برا همین رفتم تو اتاق جوابشو دادم گفت امشب یه مهمونی دعوتیم که برای مافیا هاست و همه امشب جمع میشن منم باشه ای گفتم و قطع کردم و رفتم پیش ات چون میدونستم الان تایم کتاب خوندنشه رفتم کتاب خونه
ویو ات :
داشتم کتاب میخوندن که متوجه یه نگاه های سنگین روی خودم شدم برگشتم دیدم جونگکوک
داره نگام میکنه بهش گفتم : اینجا چیکار میکنی
بهم گفت : حق ندارم فرشتمو ببینم منم تک خنده ای کردم و شروع به خوندن کردم که اومد پیشم نشست و گفت که امشب مهمونی دعوتیم و میخواد منرو با خودش ببره و ساعت ۸ شب شروع میشه
و بعد هم بوسه ای روی لبم گذاشت و از خونه زد بیرون نگاه ساعت کردم دیدم ساعت یک هستم گفتم هنو وقت هست و دوباره شروع به خوندن کردم به از خوندن ۵ کتاب نگاه ساعت کردم دیدم شش شده زود بلند شدم و کارهامو کردم دیدم ساعت هفت و نیم شده نگاه خودم کردم دیدم خیلی خوشگل شدم که یکدفعه با صدای تلفن برگشتم دیدم جونگکوک جواب دادم که گفت …..
عکس اول آرایش ات
عکس دوم لباس ات
ویو ات :
دیدم که یه نفر بهش زنگ که بعد از نگاه کردن به صفحه گوشی خالت صورتش عوض شد.
بهش گفتم کیه گفت:از طرف شرکت هستش
و بلند شد و رفت داخل اتاق و درو بست منم دیگه چیزی نگفتم چون مشکلات شغلیش تا زمانی که بهم نگه به من مربوط نمیشه بعدش رفتم کتاب خونه تا کتاب بخونم
ویو جونگکوک :
دیدم تهیونگ زنگ زده عصبی شدم چون بهش گفته بودم که زمانی که پیش ات هستم بهم زنگ نزنه برا همین رفتم تو اتاق جوابشو دادم گفت امشب یه مهمونی دعوتیم که برای مافیا هاست و همه امشب جمع میشن منم باشه ای گفتم و قطع کردم و رفتم پیش ات چون میدونستم الان تایم کتاب خوندنشه رفتم کتاب خونه
ویو ات :
داشتم کتاب میخوندن که متوجه یه نگاه های سنگین روی خودم شدم برگشتم دیدم جونگکوک
داره نگام میکنه بهش گفتم : اینجا چیکار میکنی
بهم گفت : حق ندارم فرشتمو ببینم منم تک خنده ای کردم و شروع به خوندن کردم که اومد پیشم نشست و گفت که امشب مهمونی دعوتیم و میخواد منرو با خودش ببره و ساعت ۸ شب شروع میشه
و بعد هم بوسه ای روی لبم گذاشت و از خونه زد بیرون نگاه ساعت کردم دیدم ساعت یک هستم گفتم هنو وقت هست و دوباره شروع به خوندن کردم به از خوندن ۵ کتاب نگاه ساعت کردم دیدم شش شده زود بلند شدم و کارهامو کردم دیدم ساعت هفت و نیم شده نگاه خودم کردم دیدم خیلی خوشگل شدم که یکدفعه با صدای تلفن برگشتم دیدم جونگکوک جواب دادم که گفت …..
عکس اول آرایش ات
عکس دوم لباس ات
۹.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.