p:19
ازینکه نمره خوبی بگیره هم خوشحال میشدم و هم میترسیدم چون اون شرطی که قبول کرده بودم خیلی خوشایند نبودش برام
از فیلیکس شروع کرد که فهمیدیم شاگرد اول کلاسمون مثل همیشه100گرفته و بعد اینکه نمره های خوب و بد همرو گفت رسید به هیونجین
_و هیونجینن......
مکث طولانی کرد و گفت
_عاا استاد بگمش؟؟
استاد سری تکون داد
_هوانگ هیونجین50
اخ لعنتتت اینهمه تلاش کردم که حداقل نمره خوبی بگیره ولی این عقل نداشت انگارر
عصبی نگاهی بهش کردم که با لبخندی جوابمو داد
هیونجین: استاد خیلی پیشرفت کردمااا از برگه ی سفید رسیدم به50معلم خوبی برام انتخاب کردین
استاد:ارع واقعا پیشرفت داشتی آنیتا بازم باید باهاش کار کنیا
آنیتا: چ چشم استاد
ازینکه 100 نگرفته ناراحت بودم دلیلش میتونست این باشه که واقعا براش تلاش کرده بودم
هیونجین:خب خب دوس دختر عزیزم نظرت چیه امشب بریم بیرون
آنیتا: 50رو با100اشتباه گرفتیاا
هیونجین: برا من 50 همون100عه
حواسمو به درس دادم تا مجبور نباشم جوابشو بدم
با انگشتش موهام که روی شونم بودن رو به عقب هدایت کرد و گفت
_ساعت 7اماده باش میام دنبالت بچه ها بار مهمونی گرفتن
آنیتا:هوانگ هیونجین تو باید100میگرفتی که نتونستی پس ول کن
هیونجین: خوشم نمیاد حرفمو دوباره تکرار کنم جوجو پس فقط بگو باشه
زورگو،خودخواه و مغرور این پسر توی این چندکلمه توصیف میشد
حرفی نزدم و فقط سری تکون دادم
اخ خدایا گیر کی افتادم نباید قبول میکردم اون شرطو
***
امروز رستوران تعطیل بود و با اینکه دلم نمیخواست ولی مجبور بودم هیونجینو توی اون مهمونیی همراهی کنم پس بعد اینکه دوش گرفتم لباس پوشیدم (اسلاید1)و موهای بلندمو سشوار کشیدم ایده ای برای بستن موهام نداشتم پس تصمیم گرفتم قبلش با ارایش رنگ و رویی به صورتم بدم
خلاصه که کارام تموم شد و منتظر زنگ هیونجین بودم میترسیدم ازش با اینکه نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود ولی بازم اون احساس ترسو داشتم
بلاخره حضرت اقا زنگ زد و گفت که برم بیرون
خودم میتونستم برم ولی اون لامای صورتی وقتی چیزی بگه باید همون بشه
کیفی که اماده کرده بودمو برداشتم و بعد پوشیدن کفشام از خونه بیرون رفتم
با اون ماشین اخرین مدلش جلوی در منتظر مونده بود
سوار شدم و سلامی دادم
سوتی زد و با خنده گفت
_جووون چ خوشگل شدی جوجه کوچولو
از حق نگذریم این اون بودش که واقعا جذاب شده بود مثل همیشه جوری به خودش رسیده بود که نفس ادم ازینهمه زیبایی بند میومد
واس منه خجالتی، شنیدن این حرفا خوشحالم نمیکرد بلکه بیشتز معذبم میکرد و حرفی برا گفتن نداشتم دیگه
چیزی نگفتم
به اون باری که هیونجین ازش رحف میزد رسیدیم و بعد اینکه هیونجین ماشینشو به پارک بان داد وارد اونجا شدیم
بوی عطر ها و نوشیدنی های مختلف باهم ترکیب شده بودن و کمی اذیت کننده بود ولی نمیشد کاری کرد باید تحمل میکردم
هیونجین:....
از فیلیکس شروع کرد که فهمیدیم شاگرد اول کلاسمون مثل همیشه100گرفته و بعد اینکه نمره های خوب و بد همرو گفت رسید به هیونجین
_و هیونجینن......
مکث طولانی کرد و گفت
_عاا استاد بگمش؟؟
استاد سری تکون داد
_هوانگ هیونجین50
اخ لعنتتت اینهمه تلاش کردم که حداقل نمره خوبی بگیره ولی این عقل نداشت انگارر
عصبی نگاهی بهش کردم که با لبخندی جوابمو داد
هیونجین: استاد خیلی پیشرفت کردمااا از برگه ی سفید رسیدم به50معلم خوبی برام انتخاب کردین
استاد:ارع واقعا پیشرفت داشتی آنیتا بازم باید باهاش کار کنیا
آنیتا: چ چشم استاد
ازینکه 100 نگرفته ناراحت بودم دلیلش میتونست این باشه که واقعا براش تلاش کرده بودم
هیونجین:خب خب دوس دختر عزیزم نظرت چیه امشب بریم بیرون
آنیتا: 50رو با100اشتباه گرفتیاا
هیونجین: برا من 50 همون100عه
حواسمو به درس دادم تا مجبور نباشم جوابشو بدم
با انگشتش موهام که روی شونم بودن رو به عقب هدایت کرد و گفت
_ساعت 7اماده باش میام دنبالت بچه ها بار مهمونی گرفتن
آنیتا:هوانگ هیونجین تو باید100میگرفتی که نتونستی پس ول کن
هیونجین: خوشم نمیاد حرفمو دوباره تکرار کنم جوجو پس فقط بگو باشه
زورگو،خودخواه و مغرور این پسر توی این چندکلمه توصیف میشد
حرفی نزدم و فقط سری تکون دادم
اخ خدایا گیر کی افتادم نباید قبول میکردم اون شرطو
***
امروز رستوران تعطیل بود و با اینکه دلم نمیخواست ولی مجبور بودم هیونجینو توی اون مهمونیی همراهی کنم پس بعد اینکه دوش گرفتم لباس پوشیدم (اسلاید1)و موهای بلندمو سشوار کشیدم ایده ای برای بستن موهام نداشتم پس تصمیم گرفتم قبلش با ارایش رنگ و رویی به صورتم بدم
خلاصه که کارام تموم شد و منتظر زنگ هیونجین بودم میترسیدم ازش با اینکه نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود ولی بازم اون احساس ترسو داشتم
بلاخره حضرت اقا زنگ زد و گفت که برم بیرون
خودم میتونستم برم ولی اون لامای صورتی وقتی چیزی بگه باید همون بشه
کیفی که اماده کرده بودمو برداشتم و بعد پوشیدن کفشام از خونه بیرون رفتم
با اون ماشین اخرین مدلش جلوی در منتظر مونده بود
سوار شدم و سلامی دادم
سوتی زد و با خنده گفت
_جووون چ خوشگل شدی جوجه کوچولو
از حق نگذریم این اون بودش که واقعا جذاب شده بود مثل همیشه جوری به خودش رسیده بود که نفس ادم ازینهمه زیبایی بند میومد
واس منه خجالتی، شنیدن این حرفا خوشحالم نمیکرد بلکه بیشتز معذبم میکرد و حرفی برا گفتن نداشتم دیگه
چیزی نگفتم
به اون باری که هیونجین ازش رحف میزد رسیدیم و بعد اینکه هیونجین ماشینشو به پارک بان داد وارد اونجا شدیم
بوی عطر ها و نوشیدنی های مختلف باهم ترکیب شده بودن و کمی اذیت کننده بود ولی نمیشد کاری کرد باید تحمل میکردم
هیونجین:....
۷.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.