سناریو
ازدواج اجباری
پارت 28
چند ماه بعد
الان داریم میریم ایران چون قرار بود عروسی ایران بگیریم
مامان بابای جونگ کوک و برادرش هم اومد
الان رسیدم به فرودگاه ایران
م. ج: وای اینجا چه باصفا هستش
ا. ت: اوهوم
بابام اومد طرفمون بغلش کردم
ا . ت: سلام چطوری
ب. ت: سلام شما چطورین
رفتیم خونه
آخیش رسیدم
اه خسته شدم
ا. ت: سلام مامان چطوری
بعد ناهار همه خوابیدن
دست جونگ کوک گرفتم که بریم لباس بخریم
اول رفتیم لباس حنابندونه
شبی که گوسفند میکشن
بله برون......
پارت 28
چند ماه بعد
الان داریم میریم ایران چون قرار بود عروسی ایران بگیریم
مامان بابای جونگ کوک و برادرش هم اومد
الان رسیدم به فرودگاه ایران
م. ج: وای اینجا چه باصفا هستش
ا. ت: اوهوم
بابام اومد طرفمون بغلش کردم
ا . ت: سلام چطوری
ب. ت: سلام شما چطورین
رفتیم خونه
آخیش رسیدم
اه خسته شدم
ا. ت: سلام مامان چطوری
بعد ناهار همه خوابیدن
دست جونگ کوک گرفتم که بریم لباس بخریم
اول رفتیم لباس حنابندونه
شبی که گوسفند میکشن
بله برون......
۱۰.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.