رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت ۱۹
_______________
ویو ا/ت
صبح وقتی بیدار شدم دیدم کوک نیست بلند شدم و کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین و صبحونه خوردم نشستم رو کاناپه و یه فیلم گذاشتم که وسطای فیلم یونا زنگ زد
ا/ت: سلام بر خر گلم چطوری؟
یونا: خوبم مرسی تو چطوری؟
ا/ت: عالییی دیشب چطور بود با جین خوشگذشت؟
یونا: آره واقعا فوق العاده است راستی میخواستم بگم شب بیاید خونه واسه شام خونه ی جین بهتر بگم خونمون
ا/ت: یه روزه اینقدر پیش رفتید؟ افرین باشه میام
یونا: من دیگه برم ورلد واید هندسام صدام میکنه
ا/ت: ورلد واید هندسام به به به به باشه بای
یونا: بای بای
*بیب بیب بیب*
وقتی تلفن تموم شد دیدم فیلم هم تموم شده
ا/ت: ای لعنت خوبب حالا چی کار کنم بخوابمممم خستمممم
سریع رفتم بالا تو اتاقم و گرفتم خوابیدم و سیاهی
*پرش زمانی به ۱ ساعت بعد*
با صدای راه رفتن بیدار شدم فکر کردم کوکه اهمیت ندادم و دوباره خوابیدم ولی یکی با شدت هولم داد و افتادم بلند شدم دیدم یکی با ماسک وایساده
ا/ت: ت...تو دیگه کی هستی؟
..... : الان من مهم نیستم باید به فکر خودت باشی
وقتی اینو گفت اومد نزدیکم
ا/ت: د.....داری....چی...کار میکنی*ترس ۱۰۰۰۰۰۰*
چیزی نگفت با پاش زد تو شکمم
ا/ت.: *جیغغغغغ*
افتادم رو زمین و دوباره شروع به زدنم کرد دستم رو شکمم گذاشتم سعی میکردم ضربه های که به شکمم میزد کمتر بشه
ا/ت: خواهش میکنم تمومش کن*گریه*
...... : خفه
یدفعه از موهام گرفت از جیبش ی...یه چاقو در اورد😰
ا/ت: ت..مو...مش ....کن
چیزی نگفت چاقو رو کرد تو شکمم
ا/ت:*جیغ*
همینجوری ادامه داد که دیگه نفهمیدم چی شد و سیاهی
*پرش زمانی به فردا*
ویو کوک
کوک:هی جان پیداش نکردی؟
جان: نه قربان اون گوشیش همیشه خاموشه فقط تو بعضی ساعت روشن میشه که اونم زمانیه به شما زنگ میزنه
اییی لعنت لعنت فقط بزار کسی که اون کارو پیدا کنم من میدونم باهاش چیکار کنم که گوشیم زنگ خورد
که گوشیم زنگ خورد همون ناشناسه گذاشتم رو بلند گو به جان علامت دادم شروع کنه به پیدا کردنش تماس رو وصل کردم
کوک: الو
..... : تا ساعت ۱۰ هواست به زنت باشه امروز میخواد از مرگش مطمعن بشه از هرکی که میره داخل اون اتاق مطمعن شو کیه خودشو قراره جای یه دکتر یا پرستار جا بزنه و بره داخل اتاق و کارش رو تموم کنه
کوک: ب....
نزاشت حرفم رو کامل بگم که تلفن رو قطع کرد
کوک: پیداش کردی؟
جان: بله
کوک: به چند نفر بگو برن اونجا و هرکی اونجاست رو بیارن منم میرم پیش ا/ت
جان: چشم
رفتم بیمارستان اتاق ا/ت رو پرسیدم طبقه ی ۲ اتاق ۱۳۴ مراقب در بودم که اون نره یه پرستار اومد میخواست بره تو
کوک: وایسا کارتت رو بده
پرستار:چی؟
کوک: نمیخوایی بمیری بده
دادش نگاش کردم اینقدر کارت های جعلی دیدم راحت میتونستم تشخیص بدم کدوم اصله کدوم فیک
اصل بود بهش دادم و رفت کل شب هواسم به ا/ت و کسایی که رفت و اومد داشتن بود
چندتا بادیگارد که میتونستن کارت های فیک و اصل رو تشخیص بدن رو گذاشتم و خودم رفتم خونه جان زنگ زده بود گفت هرکی تو خونه بود رو اوردن
ویو ا/ت
صبح وقتی بیدار شدم دیدم کوک نیست بلند شدم و کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین و صبحونه خوردم نشستم رو کاناپه و یه فیلم گذاشتم که وسطای فیلم یونا زنگ زد
ا/ت: سلام بر خر گلم چطوری؟
یونا: خوبم مرسی تو چطوری؟
ا/ت: عالییی دیشب چطور بود با جین خوشگذشت؟
یونا: آره واقعا فوق العاده است راستی میخواستم بگم شب بیاید خونه واسه شام خونه ی جین بهتر بگم خونمون
ا/ت: یه روزه اینقدر پیش رفتید؟ افرین باشه میام
یونا: من دیگه برم ورلد واید هندسام صدام میکنه
ا/ت: ورلد واید هندسام به به به به باشه بای
یونا: بای بای
*بیب بیب بیب*
وقتی تلفن تموم شد دیدم فیلم هم تموم شده
ا/ت: ای لعنت خوبب حالا چی کار کنم بخوابمممم خستمممم
سریع رفتم بالا تو اتاقم و گرفتم خوابیدم و سیاهی
*پرش زمانی به ۱ ساعت بعد*
با صدای راه رفتن بیدار شدم فکر کردم کوکه اهمیت ندادم و دوباره خوابیدم ولی یکی با شدت هولم داد و افتادم بلند شدم دیدم یکی با ماسک وایساده
ا/ت: ت...تو دیگه کی هستی؟
..... : الان من مهم نیستم باید به فکر خودت باشی
وقتی اینو گفت اومد نزدیکم
ا/ت: د.....داری....چی...کار میکنی*ترس ۱۰۰۰۰۰۰*
چیزی نگفت با پاش زد تو شکمم
ا/ت.: *جیغغغغغ*
افتادم رو زمین و دوباره شروع به زدنم کرد دستم رو شکمم گذاشتم سعی میکردم ضربه های که به شکمم میزد کمتر بشه
ا/ت: خواهش میکنم تمومش کن*گریه*
...... : خفه
یدفعه از موهام گرفت از جیبش ی...یه چاقو در اورد😰
ا/ت: ت..مو...مش ....کن
چیزی نگفت چاقو رو کرد تو شکمم
ا/ت:*جیغ*
همینجوری ادامه داد که دیگه نفهمیدم چی شد و سیاهی
*پرش زمانی به فردا*
ویو کوک
کوک:هی جان پیداش نکردی؟
جان: نه قربان اون گوشیش همیشه خاموشه فقط تو بعضی ساعت روشن میشه که اونم زمانیه به شما زنگ میزنه
اییی لعنت لعنت فقط بزار کسی که اون کارو پیدا کنم من میدونم باهاش چیکار کنم که گوشیم زنگ خورد
که گوشیم زنگ خورد همون ناشناسه گذاشتم رو بلند گو به جان علامت دادم شروع کنه به پیدا کردنش تماس رو وصل کردم
کوک: الو
..... : تا ساعت ۱۰ هواست به زنت باشه امروز میخواد از مرگش مطمعن بشه از هرکی که میره داخل اون اتاق مطمعن شو کیه خودشو قراره جای یه دکتر یا پرستار جا بزنه و بره داخل اتاق و کارش رو تموم کنه
کوک: ب....
نزاشت حرفم رو کامل بگم که تلفن رو قطع کرد
کوک: پیداش کردی؟
جان: بله
کوک: به چند نفر بگو برن اونجا و هرکی اونجاست رو بیارن منم میرم پیش ا/ت
جان: چشم
رفتم بیمارستان اتاق ا/ت رو پرسیدم طبقه ی ۲ اتاق ۱۳۴ مراقب در بودم که اون نره یه پرستار اومد میخواست بره تو
کوک: وایسا کارتت رو بده
پرستار:چی؟
کوک: نمیخوایی بمیری بده
دادش نگاش کردم اینقدر کارت های جعلی دیدم راحت میتونستم تشخیص بدم کدوم اصله کدوم فیک
اصل بود بهش دادم و رفت کل شب هواسم به ا/ت و کسایی که رفت و اومد داشتن بود
چندتا بادیگارد که میتونستن کارت های فیک و اصل رو تشخیص بدن رو گذاشتم و خودم رفتم خونه جان زنگ زده بود گفت هرکی تو خونه بود رو اوردن
۸.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.