🖤پادشاه من🖤 پارت۴۷
از زبان ا.ت:
یهو در عمارت باز شد اولش جیمین وارد شد هوفف کشیدم پشت سرش که کوک رو دیدم منو برق گرفت سکته کردم یعنی حالا باید چیکار کنم کاشکی آنیا رو با خودم نمیاوردم بلند شدیم سلامی کردیم. حتی کوک هم با دیدن من کلک و پرش ریخته بود اومدن نشستن که جیمین گفت:
جیمین: سلام ا.ت خوبی خیلی وقته ندیدمت دیگه ما رو فراموش میکنی🙂
ا.ت: نه منم یک ماه بعد از آخرین روزی که خونتون بودم رفتم ژاپن😅
جیمین: آهان که اینطور 😀
ا.ت: آره دیگه راستی جناب کوک چرا هیروشیما رو نیاوردی😏
یونا: آهان راستی ا.ت بهت نگفتم هیروشیما اصن باردار نبود اومده بود جاسوسی😒
ا.ت: جانم؟ آره دیگه آقای کوک بخاطر یه جاسوس ما رو از خونش پرت میکنه دیگه😒
کوک: رو پیشونی من ننوشته بودن که هیروشیما جاسوسه 😐
جیمین : باشه دیگه تموم شد هردو مقصر هستین فعلا بیاید در مورد خودمون صحبت کنیم😊
کوک: راستی یونا چرا شینی نمیاری خودت میدونی که من خیلی بچه دوس دارم 😆
کوک که اینو گفت دوباره استرس منو گرفت اگه کوک بفهمه بچشو ازش گرفتم بدبختم یونا هم استرس گرفته بود چشمی داشتیم صحبت میکردیم که کوک گفت:
کوک: یونا شینی کجاس؟ 🙂 الووو
یونا: چی... تو اتاقشه😨
جیمین: چرا تو و ا.ت رنگتون پرید یه لحظه چیزی شده؟ 🤨
یونا: نه بابا کجا رنگمون پریده 😅
من اصن نمیتونستم صحبت کنم یونا داشت جمعش میکرد که دیدم آنیا با شینی دست تو دست دارن میدوعن سمتمون پرامم ریخته بود کم مونده بود گریه کنم کاشکی نمیومدم کره راستی آنیا میدونه اسم پدرش جونگکوکه اگه یه وقت وسط جمع بیان کنه چی بدبخت میشم. آنیا گفت(:
آنیا: مامانی منو شینی اینو درس کردیم خوشگله😄
ا.ت: چی.... چی آره خوشگله😰
یونا: عزیزم برید اتاق😳
جیمین: نه وایسا این بچه کیه؟ 🤨
ا.ت: چی... چ😧
یونا: بچه ی ا.ت هست( داد) 😓
جیمین: جانم؟ 😕 کوک تو چرا به بچه زل زدی؟ هویییی🙁( کوک زل زده به آنیا)
یونا: شینی با آنیا برید تو اتاق😁
جیمین: ا.ت یعنی چی این بچه ی توعه 🤨
ا.ت: خب...😨
یونا: همگی وایسیددد خودم توضیح میدم زمانی که ا.ت رفت ژاپن ازدواج کرد اما شوهرش بهش خیانت کرد اونم جدا شد و این بچه هم حاصل ازدواجشون هست 😁
ا.ت: آره درسته😓
جیمین: شت😑
کوک: من میرم پیش شینی 😒
از زبان کوک:
من به روی بقیه نیاوردم ولی واقعا چشمام برق زد اون دخترکوچولو رو دیدم برای همین رفتم اتاق شینی بهتر ببینمش آخه خیلی شبیه من بود خودم ریخته بود پشمام مونده بود رفتم در اتاق شینی باز کردم................
یهو در عمارت باز شد اولش جیمین وارد شد هوفف کشیدم پشت سرش که کوک رو دیدم منو برق گرفت سکته کردم یعنی حالا باید چیکار کنم کاشکی آنیا رو با خودم نمیاوردم بلند شدیم سلامی کردیم. حتی کوک هم با دیدن من کلک و پرش ریخته بود اومدن نشستن که جیمین گفت:
جیمین: سلام ا.ت خوبی خیلی وقته ندیدمت دیگه ما رو فراموش میکنی🙂
ا.ت: نه منم یک ماه بعد از آخرین روزی که خونتون بودم رفتم ژاپن😅
جیمین: آهان که اینطور 😀
ا.ت: آره دیگه راستی جناب کوک چرا هیروشیما رو نیاوردی😏
یونا: آهان راستی ا.ت بهت نگفتم هیروشیما اصن باردار نبود اومده بود جاسوسی😒
ا.ت: جانم؟ آره دیگه آقای کوک بخاطر یه جاسوس ما رو از خونش پرت میکنه دیگه😒
کوک: رو پیشونی من ننوشته بودن که هیروشیما جاسوسه 😐
جیمین : باشه دیگه تموم شد هردو مقصر هستین فعلا بیاید در مورد خودمون صحبت کنیم😊
کوک: راستی یونا چرا شینی نمیاری خودت میدونی که من خیلی بچه دوس دارم 😆
کوک که اینو گفت دوباره استرس منو گرفت اگه کوک بفهمه بچشو ازش گرفتم بدبختم یونا هم استرس گرفته بود چشمی داشتیم صحبت میکردیم که کوک گفت:
کوک: یونا شینی کجاس؟ 🙂 الووو
یونا: چی... تو اتاقشه😨
جیمین: چرا تو و ا.ت رنگتون پرید یه لحظه چیزی شده؟ 🤨
یونا: نه بابا کجا رنگمون پریده 😅
من اصن نمیتونستم صحبت کنم یونا داشت جمعش میکرد که دیدم آنیا با شینی دست تو دست دارن میدوعن سمتمون پرامم ریخته بود کم مونده بود گریه کنم کاشکی نمیومدم کره راستی آنیا میدونه اسم پدرش جونگکوکه اگه یه وقت وسط جمع بیان کنه چی بدبخت میشم. آنیا گفت(:
آنیا: مامانی منو شینی اینو درس کردیم خوشگله😄
ا.ت: چی.... چی آره خوشگله😰
یونا: عزیزم برید اتاق😳
جیمین: نه وایسا این بچه کیه؟ 🤨
ا.ت: چی... چ😧
یونا: بچه ی ا.ت هست( داد) 😓
جیمین: جانم؟ 😕 کوک تو چرا به بچه زل زدی؟ هویییی🙁( کوک زل زده به آنیا)
یونا: شینی با آنیا برید تو اتاق😁
جیمین: ا.ت یعنی چی این بچه ی توعه 🤨
ا.ت: خب...😨
یونا: همگی وایسیددد خودم توضیح میدم زمانی که ا.ت رفت ژاپن ازدواج کرد اما شوهرش بهش خیانت کرد اونم جدا شد و این بچه هم حاصل ازدواجشون هست 😁
ا.ت: آره درسته😓
جیمین: شت😑
کوک: من میرم پیش شینی 😒
از زبان کوک:
من به روی بقیه نیاوردم ولی واقعا چشمام برق زد اون دخترکوچولو رو دیدم برای همین رفتم اتاق شینی بهتر ببینمش آخه خیلی شبیه من بود خودم ریخته بود پشمام مونده بود رفتم در اتاق شینی باز کردم................
۱۵.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.