عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 44☆
[پرش زمانی به پنج روز بعد]
(سومی)
مادر و پدر تهیونگ امروز اومده بودن اینجا و همگی به جز سوریا که رفته بود خونه مادرش رفتیم پشت میز نشستیم ولی تا اجوما سوپ رو گذاشت رو میز بهم حالت تهوع دست داد و دستمو گذاشتم جلوی دهنم
م.ت: چیشد؟
سومی: سوپه خیلی بوی بدی میده
تهیونگ: چی! اینکه بوش به این خوبیه
سومی: تهیونگ چرا منو مسخره میکنی؟
تهیونگ: مسخره نمیکنم خب بوش خوبه بویایی تو مشکل داره
م.ت: وایستا ببینم
مادر تهیونگ به قیافه سومی خیره شد و از جاش بلند شد
م.ت: پاشو با من بیا
سومی: چشم
تهیونگ: منم بیام؟
م.ت: نخیر
تهیونگ: هوفف
همراه مادر تهیونگ رفتیم توی اتاق من
م.ت: اینجا وایستا الان میام
مادر تهیونگ رفت داخل اتاق سوریا و چیزی که میخواست رو برداشت و برگشت پیش سومی
م.ت: اینو بگیر
سومی: ولی اینکه بیبی چکه! یعنی..
م.ت: امکانش هست برو تست رو انجام بده من همینجا منتظرم
سومی: باشه
رفتم داخل سرویس و بعد از انجام کارای لازم منتظر جواب بیبی چک بودم ، ده دقیقه گذشت و الان وقت دیدن نتیجه تست بود ، برداشتم و با چیزی که دیدم هم خوشحال شدم و هم ترسیدم بعد از کمی مکث رفتم بیرون دیدم مادر تهیونگ منتظر بهم نگاه میکنه
م.ت: چیشد؟
سومی: مثبته
مادر تهیونگ خوشحال شد و رفت سومی رو بغل کرد
م.ت: عزیزم تبریک میگم بهت
سومی: ممنونم فقط دردسر نشه
م.ت: تو نگران چیزی نباش درسته وقت مناسبی نبود ولی هیچ ایرادی نداره فقط نباید بزاری سوریا بفهمه
سومی: چشم
م.ت: خب بهتره بریم به تهیونگ و تیسا بگیم فکر کنم خیلی خوشحال بشن
سومی: بریم
خیلی خوشحال بودم که از تهیونگ باردار شدم و قراره بچه ای که حاصل عشقمونه توی وجود من رشد کنه ، از پله ها رفتیم و جلوی میز ایستادیم که نگاه اون سه نفر به ماها افتاد
تهیونگ: چیشد؟
م.ت: خب یه خبر دارم براتون
پ.ت: چیشده؟
کپی ممنوع ❌
(سومی)
مادر و پدر تهیونگ امروز اومده بودن اینجا و همگی به جز سوریا که رفته بود خونه مادرش رفتیم پشت میز نشستیم ولی تا اجوما سوپ رو گذاشت رو میز بهم حالت تهوع دست داد و دستمو گذاشتم جلوی دهنم
م.ت: چیشد؟
سومی: سوپه خیلی بوی بدی میده
تهیونگ: چی! اینکه بوش به این خوبیه
سومی: تهیونگ چرا منو مسخره میکنی؟
تهیونگ: مسخره نمیکنم خب بوش خوبه بویایی تو مشکل داره
م.ت: وایستا ببینم
مادر تهیونگ به قیافه سومی خیره شد و از جاش بلند شد
م.ت: پاشو با من بیا
سومی: چشم
تهیونگ: منم بیام؟
م.ت: نخیر
تهیونگ: هوفف
همراه مادر تهیونگ رفتیم توی اتاق من
م.ت: اینجا وایستا الان میام
مادر تهیونگ رفت داخل اتاق سوریا و چیزی که میخواست رو برداشت و برگشت پیش سومی
م.ت: اینو بگیر
سومی: ولی اینکه بیبی چکه! یعنی..
م.ت: امکانش هست برو تست رو انجام بده من همینجا منتظرم
سومی: باشه
رفتم داخل سرویس و بعد از انجام کارای لازم منتظر جواب بیبی چک بودم ، ده دقیقه گذشت و الان وقت دیدن نتیجه تست بود ، برداشتم و با چیزی که دیدم هم خوشحال شدم و هم ترسیدم بعد از کمی مکث رفتم بیرون دیدم مادر تهیونگ منتظر بهم نگاه میکنه
م.ت: چیشد؟
سومی: مثبته
مادر تهیونگ خوشحال شد و رفت سومی رو بغل کرد
م.ت: عزیزم تبریک میگم بهت
سومی: ممنونم فقط دردسر نشه
م.ت: تو نگران چیزی نباش درسته وقت مناسبی نبود ولی هیچ ایرادی نداره فقط نباید بزاری سوریا بفهمه
سومی: چشم
م.ت: خب بهتره بریم به تهیونگ و تیسا بگیم فکر کنم خیلی خوشحال بشن
سومی: بریم
خیلی خوشحال بودم که از تهیونگ باردار شدم و قراره بچه ای که حاصل عشقمونه توی وجود من رشد کنه ، از پله ها رفتیم و جلوی میز ایستادیم که نگاه اون سه نفر به ماها افتاد
تهیونگ: چیشد؟
م.ت: خب یه خبر دارم براتون
پ.ت: چیشده؟
کپی ممنوع ❌
۷۲.۹k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.