آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part6
لبه چاقو رو به تنه چوب میکشید در حالی که روبه رو آتیش نشسته بود و هر چندبار برا بیشتر شدنش هیزم میریخت توش داشت برا خودش تیرکمون درست میکرد زیاد داشت ولی دوست داشت درست کنه در حینه چوب بریدنش به ماه خیره شد و بخاطر اتفاق امروز خنده ای کرد شنله پشمیش رو کمی صاف کرد و به چاقو کشیدنش ادامه داد
......
تویه اتاقش درحالی که شدیداً ناراحت بود و دلش گرفته بود نشسته بود پاهاشو بغل کرده بود که صدایع در اومد میدونست باباشه و روشو اونور کرد
پ.ر:دخترم
در و آروم باز کرد
رز:بفرمایید بابا
بابایه رز وارد اتاق شد و کنار تخت دخترکش نشست
پ.ر:بابت رفتارم شرمنده ولی دلیل دارم واسه خودم دخترم تو تنها دارایه منی بعد مرگ مادرت تو همه چیز منی همه کارایی که میکنم بخاطر خودته چون نمیخوام از دستت بدم فکر میکنی من به مامانت قول ندادم؟
رز:ولی شما هردفع راجب مامان و حرفش حرف میزنم عصبی میشید
پ.ر:اگه بهم نگاه کنی واقعیتو میگم عزیزدلم
رز به طرف پدرش برگشت و بهش نگاه کرد
پ.ر:من یه برادر دارم یه برادر تنی ما تو بچگی خیلی هوایه همو داشتیم ولی اون بیشتر کارایو میکرد که پدرمون هیچ راضی نبود پدرم بعد از مرگش وصیت کرد که من پادشاه شم و اون جانشین بعد از این وصیت نامه میونمون به کل عوض شد من هیچ وقت دلم نمیخواست پادشاه شم همیشه اونو میدیدم یه روز جنگ بدی بینمون شکل گرفت که باعث شد مرز هامون از هم جدا شن تویه اون جنگ به مادرت گفتم گفتم بمونه خونه اما اونم مثله تو عاشق جنگ و مبارزه بود ولی اون شب تو اون جنگ مادرت به دست اون قبیله کشته شد تنها چیزی که ازش موند تو بودی و یه فولود
پدر رز همه اینارو برا دخترکش تعریف کرد
پ.ر:بخاطر همین میترسم میترسم که از دستت بدم
رز:چ چرا الان اینو بهم میگید(اشک)
پ.ر:گفتنش برا من هم راحت نبود الانم نیست
رز پدرش رو محکم بغل کرد
رز:معذرت میخوام بابایی که قضاوتت کردم ولی شما منو خیلی لوس کردی
جئون خنده ای کرد
پ.ر:جدی؟قصدمم همیشه همین بود
رز:بیخیال بابا اینطوری همه بهم میگن چه دختره لوسی من زود لوس میشم
پ.ر:همین الانشم لوسی که زود قهر میکنی
رز:عه بابااا(خنده)
جئون سر دخترکش رو بوسید
پ.ر:حالا بخواب عزیزکم به چیزی فکر نکن
رز رو تخت دراز کشید و پدرش اونو تنها گذاشت ولی رز تو فکر رفت بلند شد نشست کمی به اون پسر فکر کرد پس بخاطر همین میگفت اینجا مرز ماست
رز:انتقاممو از همتون میگیرم
یه توضیحی درباره فیک بدم فیک قرار دو فصل باشه و این فصل اوله
#part6
لبه چاقو رو به تنه چوب میکشید در حالی که روبه رو آتیش نشسته بود و هر چندبار برا بیشتر شدنش هیزم میریخت توش داشت برا خودش تیرکمون درست میکرد زیاد داشت ولی دوست داشت درست کنه در حینه چوب بریدنش به ماه خیره شد و بخاطر اتفاق امروز خنده ای کرد شنله پشمیش رو کمی صاف کرد و به چاقو کشیدنش ادامه داد
......
تویه اتاقش درحالی که شدیداً ناراحت بود و دلش گرفته بود نشسته بود پاهاشو بغل کرده بود که صدایع در اومد میدونست باباشه و روشو اونور کرد
پ.ر:دخترم
در و آروم باز کرد
رز:بفرمایید بابا
بابایه رز وارد اتاق شد و کنار تخت دخترکش نشست
پ.ر:بابت رفتارم شرمنده ولی دلیل دارم واسه خودم دخترم تو تنها دارایه منی بعد مرگ مادرت تو همه چیز منی همه کارایی که میکنم بخاطر خودته چون نمیخوام از دستت بدم فکر میکنی من به مامانت قول ندادم؟
رز:ولی شما هردفع راجب مامان و حرفش حرف میزنم عصبی میشید
پ.ر:اگه بهم نگاه کنی واقعیتو میگم عزیزدلم
رز به طرف پدرش برگشت و بهش نگاه کرد
پ.ر:من یه برادر دارم یه برادر تنی ما تو بچگی خیلی هوایه همو داشتیم ولی اون بیشتر کارایو میکرد که پدرمون هیچ راضی نبود پدرم بعد از مرگش وصیت کرد که من پادشاه شم و اون جانشین بعد از این وصیت نامه میونمون به کل عوض شد من هیچ وقت دلم نمیخواست پادشاه شم همیشه اونو میدیدم یه روز جنگ بدی بینمون شکل گرفت که باعث شد مرز هامون از هم جدا شن تویه اون جنگ به مادرت گفتم گفتم بمونه خونه اما اونم مثله تو عاشق جنگ و مبارزه بود ولی اون شب تو اون جنگ مادرت به دست اون قبیله کشته شد تنها چیزی که ازش موند تو بودی و یه فولود
پدر رز همه اینارو برا دخترکش تعریف کرد
پ.ر:بخاطر همین میترسم میترسم که از دستت بدم
رز:چ چرا الان اینو بهم میگید(اشک)
پ.ر:گفتنش برا من هم راحت نبود الانم نیست
رز پدرش رو محکم بغل کرد
رز:معذرت میخوام بابایی که قضاوتت کردم ولی شما منو خیلی لوس کردی
جئون خنده ای کرد
پ.ر:جدی؟قصدمم همیشه همین بود
رز:بیخیال بابا اینطوری همه بهم میگن چه دختره لوسی من زود لوس میشم
پ.ر:همین الانشم لوسی که زود قهر میکنی
رز:عه بابااا(خنده)
جئون سر دخترکش رو بوسید
پ.ر:حالا بخواب عزیزکم به چیزی فکر نکن
رز رو تخت دراز کشید و پدرش اونو تنها گذاشت ولی رز تو فکر رفت بلند شد نشست کمی به اون پسر فکر کرد پس بخاطر همین میگفت اینجا مرز ماست
رز:انتقاممو از همتون میگیرم
یه توضیحی درباره فیک بدم فیک قرار دو فصل باشه و این فصل اوله
۸.۷k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.