one shot
تکپارتی درخواستی: وقتی به عنوان عضو نهم هیونجین دوست داره اما بات سرده
ویو ا/ت:
همه مشغول انجام دادن کاری بودن. لینو مشغول درس کردن ناهار، چانی و هان مشغول اهنگ درست کردن، هیون و فلیکس مشغول درس کردن دنس، سونگمین و آی ان باهم تو گوشی داشتن به هم عکس و فیلم نشون میدادن، چانگبینی عم رفته بود باشگاه و منم با اجازه فلیکس داشتم با کامپیوترش گیم میزدم. دوس ندارم ک حتی یکیشون از دستم ناراحت باشن یا باهام سرد برخورد کنن. از وقتی عم ک اومدم سعی کردم باهاشون گرم و مهربون بودم تا باهام صمیمی باشن. اما راستشو بخواین... من هیونو بیشتر از بقیه اعضا دوس دارم اما هرکاری ک میکنم هیون اصن بام راحت و صمیمی نمیشه نه تنها صمیمی عم نیس بلکه با سردی تمام بام رفتار میکنه. سعی میکنم ک باش مهربونانه تر باشم اما اون انگاری اصن دوسم نداره و این قلبمو بدجور میشکونه.
ویو ۱۵ مین بعد:
لینو: بیاییییییننننن نااااهاااااررررررر (با داد)
و همون لحظه در وا شد و تگی وارد شد.
تگی: سلاااام (با داد)
در همین حین ک اعضا به سمت اشپزخونه میرفتن به چانگبینم سلام کردن و منم بهش سلام کردم.
چانگبین: وایی بوی غذا میاااد
خواست بره آشپزخونه ک ای ان جلوشو گرف.
ای ان: تگی برو لباساتو عوض کن بعد بیا ناهار
هانم به شوخی گف:
_ دیر بیای ناهارتم از دس میدیاااا
تگی مث بچه های کوچولو عصبی شد و سر هان داد زد: اویییی به غذای من دس نمیزنی اقای هان! (با داد و عصبانیت)
هان: باشه باشه تگی گرسنه به غذات دس نمیزنم ولی زود بیا منتظرتیم.
تگی عم ک مطمعن شد غذاش در امانه رف تو اتاقش تا لباساشو عوض کنه.
وقتی میدیدم اعضا باهم خوشن و میخندن خیلی خوشحال میشدم و الانم با دیدن این صحنه قشنگ اروم خندیدم ک یهو چشمم ناخودآگا افتاد رو هیون. تقریبا جلو من اما فاصله ش باهام زیاد بود. اونم مث همه یه لبخند رو لبش بود. به خاطر لبخند قشنگی ک داش قلبم لحظه ای ایستاد و بعد شرو ب حرکت کرد.
یهو صدای بلند لینو رو به طور واضح از پشت میتونستیم بشنویم:
_ آهایی یه ساعته دارم صداتون میزنماا ناهار سرد شد
چون زیاد شد بقیشو تو ی پارت دیه مینویسم 🥲
ویو ا/ت:
همه مشغول انجام دادن کاری بودن. لینو مشغول درس کردن ناهار، چانی و هان مشغول اهنگ درست کردن، هیون و فلیکس مشغول درس کردن دنس، سونگمین و آی ان باهم تو گوشی داشتن به هم عکس و فیلم نشون میدادن، چانگبینی عم رفته بود باشگاه و منم با اجازه فلیکس داشتم با کامپیوترش گیم میزدم. دوس ندارم ک حتی یکیشون از دستم ناراحت باشن یا باهام سرد برخورد کنن. از وقتی عم ک اومدم سعی کردم باهاشون گرم و مهربون بودم تا باهام صمیمی باشن. اما راستشو بخواین... من هیونو بیشتر از بقیه اعضا دوس دارم اما هرکاری ک میکنم هیون اصن بام راحت و صمیمی نمیشه نه تنها صمیمی عم نیس بلکه با سردی تمام بام رفتار میکنه. سعی میکنم ک باش مهربونانه تر باشم اما اون انگاری اصن دوسم نداره و این قلبمو بدجور میشکونه.
ویو ۱۵ مین بعد:
لینو: بیاییییییننننن نااااهاااااررررررر (با داد)
و همون لحظه در وا شد و تگی وارد شد.
تگی: سلاااام (با داد)
در همین حین ک اعضا به سمت اشپزخونه میرفتن به چانگبینم سلام کردن و منم بهش سلام کردم.
چانگبین: وایی بوی غذا میاااد
خواست بره آشپزخونه ک ای ان جلوشو گرف.
ای ان: تگی برو لباساتو عوض کن بعد بیا ناهار
هانم به شوخی گف:
_ دیر بیای ناهارتم از دس میدیاااا
تگی مث بچه های کوچولو عصبی شد و سر هان داد زد: اویییی به غذای من دس نمیزنی اقای هان! (با داد و عصبانیت)
هان: باشه باشه تگی گرسنه به غذات دس نمیزنم ولی زود بیا منتظرتیم.
تگی عم ک مطمعن شد غذاش در امانه رف تو اتاقش تا لباساشو عوض کنه.
وقتی میدیدم اعضا باهم خوشن و میخندن خیلی خوشحال میشدم و الانم با دیدن این صحنه قشنگ اروم خندیدم ک یهو چشمم ناخودآگا افتاد رو هیون. تقریبا جلو من اما فاصله ش باهام زیاد بود. اونم مث همه یه لبخند رو لبش بود. به خاطر لبخند قشنگی ک داش قلبم لحظه ای ایستاد و بعد شرو ب حرکت کرد.
یهو صدای بلند لینو رو به طور واضح از پشت میتونستیم بشنویم:
_ آهایی یه ساعته دارم صداتون میزنماا ناهار سرد شد
چون زیاد شد بقیشو تو ی پارت دیه مینویسم 🥲
۲.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.