پارت ۱۷
ویو ا.ت
با هوسوک رفتیم توی عمارت. باورم نمیشد کوک همچین عمارتی داشته باشه. رفتیم داخل.
ا.ت. اتاق کوک کدومه؟
هوسوک. بیا تا نشونت بدم
رفتم توی اتاقش. توی کشو ها رو گشتم و یه اسلحه پیدا کردم. اسلحه رو برداشتم و سمت ماشین رفتم و نشستم صندلی شاگرد.
هوسوک. چیکار میکنی؟
ا.ت. این تفنگ پره دیگه؟
هوسوک. آره پره
ا.ت. برو سمت عمارت یونگی
هوسوک. شوخیت گرفته؟ تنهایی؟
ا.ت. گفتی همه دارایی های کوک به من رسیده؟
هوسوک. آره
رفتم از ماشین بیرون. دوباره رفتم توی اتاق کوک تا شاید بتونم دفتری چیزی پیدا کنم اما هیچی نبود که یه دفعه چشمم خورد به قاب عکسی که کنار تخت بود. عکس من و خودش بود. بغض کرده بودم. اما نه نباید دیگه هیچوقت گریه کنم. هوسوک اومد تو
ا.ت. تو شماره کسی به جز جک که همه کاره باشه رو داری؟
هوسوک. آره چطور؟
ا.ت. زنگ بزن بهش
هوسوک. چرا؟ خب یه چیزی بگو دیگه
ا.ت. زنگ بزن بهش و گوشیو بده به من
هوسوک. باشه اما کسی جونگکوکو با اسم نمیشناسه باید بهش بگی عقاب نقابدار
ا.ت. باشه. اسم اونی که داری زنگ میزنی چیه؟
هوسوک. کای
گوشیو داد بهم
کای. بله قربان
ا.ت. گوش کن ببین چی میگم. همین الان ۵۰ تا از افرادتو میفرستی عمارت مین یونگی
کای. شما؟
ا.ت. بعد از جک من دست راست عقاب نقابدارم
کای. از کجا حرفتو باور کنم؟
گوشیو دادم به هوسوک
هوسوک. کای این خانم راست میگه عقاب نقابدار الان نیست اما بهش اعتماد کن.
کای. بله قربان
گوشیو قطع کرد
هوسوک. پس نقشت اینه؟
ا.ت. آره. زودباش بریم دیر شد
با هوسوک رفتیم و سوار ماشین شدیم. رسیدیم به عمارت یونگی. افراد هم رسیده بودن.
ا.ت. هر وقت دستور حمله دادم وارد میشین.
همه افراد. بله
ا.ت. یه بی سیم بدین به من
کای. چشم
داشتم میرفتم تو که
هوسوک. ا.ت خطرناکه
ا.ت. نگران نباش فقط هر وقت گفتم سریع بیایید تو
هوسوک. نمیتونم بذارم همچین کاری کنی
ا.ت. به کوک اعتماد داشتی؟
هوسوک. مثل چشمام
ا.ت. منم خواهرشم
هوسوک. قول بده
ا.ت. قول میدم
رفتم تو که یه نگهبان جلومو گرفت. صدا خفه کن رو روی تفنگم زدم و یه نیر حرومش کردم. بقیه نگبان های جلو در هم همینطور. رفتم تو سالن که دیدم نشسته و توی موبایلشه
ا.ت. به به مشتاق دیدار
یونگی. چطوری اومدی داخل؟
ا.ت. میبینی که اومدم
رفتم سمتش
ا.ت. یا همین الان میگی کوک کجاست یا همونطور که به کوک شلیک کردی بهت شلیک میکنم
یونگی. من نمیدونم اون کجاست
ا.ت. همون موقع دیدم چند نفر دورم جمع شدن. مسلح بودن.
ا.ت. نمیگی نه؟
یونگی. بهت که گفتم من نمیدونم اون کجاست
ا.ت. دروغ نگو ( داد )
یونگی. چرا باید بهت دروغ بگم؟ از چی میترسم؟ فعلا که تو باید بترسی.
همون موقع بیسیمو روشن کردم تا صدای اطراف رو بشنون
ا.ت. هه ( پوزخند ) بترسم؟ با چند تا آدمی که دورمه؟ من اگه قرار بود بترسم نمیومدم اینجا.
یونگی. نمیخوام بهت آسیب بزنم
ا.ت. چرا؟ مگه کد رو نمیخوای؟
یونگی. یا همین الان میری بیرون یا کاری که نمیخوامو انجام میدم.
همون موقع صدای تیر اومد. فهمیدم که هوسوک دست به کار شده
۵ ثانیه طول نکشید که اونایی که دورم بودن همشون افتادن زمین.
ا.ت. خدا به دادت برسه اگه بهم دروغ گفته باشی و رفتم بیرون از عمارت و سوار ماشین شدم. هوسوک هم اومد سوار شد. اعصابم خیلی خورد بود. یعنی کی همچین غلطی کرده؟
هوسوک. نگران نباش پیداش میکنیم
ا.ت. چطوری؟ ( صدای بلند )
هوسوک. اگه دست جون وو باشه چی؟
...
با هوسوک رفتیم توی عمارت. باورم نمیشد کوک همچین عمارتی داشته باشه. رفتیم داخل.
ا.ت. اتاق کوک کدومه؟
هوسوک. بیا تا نشونت بدم
رفتم توی اتاقش. توی کشو ها رو گشتم و یه اسلحه پیدا کردم. اسلحه رو برداشتم و سمت ماشین رفتم و نشستم صندلی شاگرد.
هوسوک. چیکار میکنی؟
ا.ت. این تفنگ پره دیگه؟
هوسوک. آره پره
ا.ت. برو سمت عمارت یونگی
هوسوک. شوخیت گرفته؟ تنهایی؟
ا.ت. گفتی همه دارایی های کوک به من رسیده؟
هوسوک. آره
رفتم از ماشین بیرون. دوباره رفتم توی اتاق کوک تا شاید بتونم دفتری چیزی پیدا کنم اما هیچی نبود که یه دفعه چشمم خورد به قاب عکسی که کنار تخت بود. عکس من و خودش بود. بغض کرده بودم. اما نه نباید دیگه هیچوقت گریه کنم. هوسوک اومد تو
ا.ت. تو شماره کسی به جز جک که همه کاره باشه رو داری؟
هوسوک. آره چطور؟
ا.ت. زنگ بزن بهش
هوسوک. چرا؟ خب یه چیزی بگو دیگه
ا.ت. زنگ بزن بهش و گوشیو بده به من
هوسوک. باشه اما کسی جونگکوکو با اسم نمیشناسه باید بهش بگی عقاب نقابدار
ا.ت. باشه. اسم اونی که داری زنگ میزنی چیه؟
هوسوک. کای
گوشیو داد بهم
کای. بله قربان
ا.ت. گوش کن ببین چی میگم. همین الان ۵۰ تا از افرادتو میفرستی عمارت مین یونگی
کای. شما؟
ا.ت. بعد از جک من دست راست عقاب نقابدارم
کای. از کجا حرفتو باور کنم؟
گوشیو دادم به هوسوک
هوسوک. کای این خانم راست میگه عقاب نقابدار الان نیست اما بهش اعتماد کن.
کای. بله قربان
گوشیو قطع کرد
هوسوک. پس نقشت اینه؟
ا.ت. آره. زودباش بریم دیر شد
با هوسوک رفتیم و سوار ماشین شدیم. رسیدیم به عمارت یونگی. افراد هم رسیده بودن.
ا.ت. هر وقت دستور حمله دادم وارد میشین.
همه افراد. بله
ا.ت. یه بی سیم بدین به من
کای. چشم
داشتم میرفتم تو که
هوسوک. ا.ت خطرناکه
ا.ت. نگران نباش فقط هر وقت گفتم سریع بیایید تو
هوسوک. نمیتونم بذارم همچین کاری کنی
ا.ت. به کوک اعتماد داشتی؟
هوسوک. مثل چشمام
ا.ت. منم خواهرشم
هوسوک. قول بده
ا.ت. قول میدم
رفتم تو که یه نگهبان جلومو گرفت. صدا خفه کن رو روی تفنگم زدم و یه نیر حرومش کردم. بقیه نگبان های جلو در هم همینطور. رفتم تو سالن که دیدم نشسته و توی موبایلشه
ا.ت. به به مشتاق دیدار
یونگی. چطوری اومدی داخل؟
ا.ت. میبینی که اومدم
رفتم سمتش
ا.ت. یا همین الان میگی کوک کجاست یا همونطور که به کوک شلیک کردی بهت شلیک میکنم
یونگی. من نمیدونم اون کجاست
ا.ت. همون موقع دیدم چند نفر دورم جمع شدن. مسلح بودن.
ا.ت. نمیگی نه؟
یونگی. بهت که گفتم من نمیدونم اون کجاست
ا.ت. دروغ نگو ( داد )
یونگی. چرا باید بهت دروغ بگم؟ از چی میترسم؟ فعلا که تو باید بترسی.
همون موقع بیسیمو روشن کردم تا صدای اطراف رو بشنون
ا.ت. هه ( پوزخند ) بترسم؟ با چند تا آدمی که دورمه؟ من اگه قرار بود بترسم نمیومدم اینجا.
یونگی. نمیخوام بهت آسیب بزنم
ا.ت. چرا؟ مگه کد رو نمیخوای؟
یونگی. یا همین الان میری بیرون یا کاری که نمیخوامو انجام میدم.
همون موقع صدای تیر اومد. فهمیدم که هوسوک دست به کار شده
۵ ثانیه طول نکشید که اونایی که دورم بودن همشون افتادن زمین.
ا.ت. خدا به دادت برسه اگه بهم دروغ گفته باشی و رفتم بیرون از عمارت و سوار ماشین شدم. هوسوک هم اومد سوار شد. اعصابم خیلی خورد بود. یعنی کی همچین غلطی کرده؟
هوسوک. نگران نباش پیداش میکنیم
ا.ت. چطوری؟ ( صدای بلند )
هوسوک. اگه دست جون وو باشه چی؟
...
۳.۱k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.