رمان ازدواج اجباری پارت 29
ه داشتن باهام نگاه میکردن انگار ای چیزی شده ولی نمیخان بهم بگن به مامانم نگاه کردم وقتی منو دید که بهش نگاه میکردم گریش گرفت بعد یونا هم گریه کرد من هیچی نفهیمدن ازشون پرسیدم
مامان یونا چی شده چرا دارین گریه میکننن
بعدش هر دوتاشون رفتن بیرون جیمین هم پشت سرشون رفت فقط بابام موند ازش پرسیدم چی شده
پدر ا_ دخترم جونگکوک
ات _ جونگکوک چش شده با گریه
پدر ا_ وقتی اشک های دختروش دیدی هیجی نگفت فقط سرشو اورد پایین جرت گفت اینکه شوهر مردهه نداشت
ات_با گریه بگو دیگ چی شدهههه
پدر ا_کلی جرعتمو داد بیرون دخترم جونگکوک مردهه
ات_
پدر ا_ دخترم دخترم تروخدا ای حرفی بزنن
ات_ هیچی نیگفت فقط گریه میکرد
7سال بعد
ات بعد اون پسرش بزرگ میشه پدر و مامان اتم پیر میشن میررین و خانوادد جونگکوک همین طور
ات بعد این همه اتقای مریض میشه اولش هیچی نبود ولی بعد بیماریش بیشتر و بیشتر میشد تا جای که نمیتونه دیگ زنده بمونه پسرشم تو این موندط بزرگ تر میشه و خانواد برا خودش تشکیل کرد ای دختری و پسری هم داره
مامان یونا چی شده چرا دارین گریه میکننن
بعدش هر دوتاشون رفتن بیرون جیمین هم پشت سرشون رفت فقط بابام موند ازش پرسیدم چی شده
پدر ا_ دخترم جونگکوک
ات _ جونگکوک چش شده با گریه
پدر ا_ وقتی اشک های دختروش دیدی هیجی نگفت فقط سرشو اورد پایین جرت گفت اینکه شوهر مردهه نداشت
ات_با گریه بگو دیگ چی شدهههه
پدر ا_کلی جرعتمو داد بیرون دخترم جونگکوک مردهه
ات_
پدر ا_ دخترم دخترم تروخدا ای حرفی بزنن
ات_ هیچی نیگفت فقط گریه میکرد
7سال بعد
ات بعد اون پسرش بزرگ میشه پدر و مامان اتم پیر میشن میررین و خانوادد جونگکوک همین طور
ات بعد این همه اتقای مریض میشه اولش هیچی نبود ولی بعد بیماریش بیشتر و بیشتر میشد تا جای که نمیتونه دیگ زنده بمونه پسرشم تو این موندط بزرگ تر میشه و خانواد برا خودش تشکیل کرد ای دختری و پسری هم داره
۳.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.