گس لایتر/پارت۲۴
اسلاید دوم:جئون نامو
اسلاید سوم:جئون جونگکوک
اسلاید چهارم:جئون نایون
اسلاید پنجم:پذیرایی
از زبان جونگکوک:
یک ساعتی از اومدن بایول گذشته بود... پدرم خیلی ازش خوشش اومده بود... توی همین زمان کوتاه حسابی با هم گرم صحبت شده بودن...حدس میزدم اینطوری بشن... بایول انسان خونگرمیه...راحت ارتباط برقرار میکنه...لحن مهربونی داره...که باعث میشه دیگران خیلی زود باهاش احساس راحتی کنن...اوما هم از بایول خوشش اومد... اما اوما معمولا کمتر صحبت میکنه...اما اوپا آدم اجتماعی و برونگراییه...اوما گاهی جملاتی به صحبتای بایول و پدرم اضافه میکرد...اما من ساکت بودم...اوپا از خوش صحبتی بایول بلند بلند میخندید و لذت میبرد...که من گفتم: خب...کافیه بنظرم...دیگه داره حسودیم میشه
نایون: درسته... شما زیادی غرق صحبت شدین
نامو: باورم نمیشه بایول انقدر مهربون و خوش صحبت باشه اما من تازه الان باهاش آشنا میشم... اینا رو از چشم تو میبینم پسر... تو باید بایول رو زودتر از اینا دعوت میکردی
جونگکوک: حق با شماس... کوتاهی از من بوده... از این به بعد بیشتر میبینید همدیگه رو
بایول: شما به من خیلی لطف دارین
نامو: حقیقته دخترم
جونگکوک: از وقتی بایول و شناختم همینطور بود به محض اینکه شروع میکرد به معاشرت با دیگران...مثل آهرنبا همه جذب میشدن!
نایون: کاملا مشخصه که بایول شخصیت کاریزماتیک و تاثیرگذاری داره درست میگم نامو؟
نامو: البته!
بایول: خیلی ازتون مچکرم...
از سر جام پاشدم و دستمو به طرف بایول دراز کردم و گفتم: بیا با من بریم یه چیز جالب بهت نشون بدم
بایول: باشه...
دستشو گرفتم و دنبال خودم بردمش... یکم که از اوما و آپا دور شدیم... بایول پرسید: چه چیز جالبی میخوای بهم نشون بدی؟
جونگکوک: من یه گربه دارم... میخوای گربمو ببینی؟
از زبان بایول:
متعجب به جونگکوک نگاه میکردم و ساکت مونده بودم...جونگکوک یهو خندید و گفت: خب بیا بریم سوپرایزه
بایول: تو واقعا غیر قابل پیش بینی هستی...
جونگکوک منو برد طبقه بالا... رفتیم سمت پشت بوم عمارت...پرسیدم: چرا اومدیم اینجا؟
جونگکوک: متوجه میشی...
روی پشت بوم بودیم...خیلی بزرگ بود! جونگکوک جلوم ایستاد و ساکت موند...گفتم: چیه؟ چرا اینطوری روبه روم ایستادی ؟
جونگکوک: گربه خودمم
بایول: واقعا که!...اصن برمیگردم پیش والدینت
جونگکوک خندید و گفت: نه صبر کن...خب...شوخی کردم
بایول: اوفف...گاهی اوقات حس میکنم داری دستم میندازی!
جونگکوک: نه عزیزم...مسخرت نمیکنم.. گذشته از شوخی...بیا من یه چیزی نشونت بدم...
جلوتر رفتیم...یه تلسکوپ بزرگ اونجا بود... جونگکوک کنارش ایستاد و دستشو روش گذاشت و گفت: خب... ایناهاش... میخواستم اینو نشونت بدم
بایول: واییییییییییی... خدای من...چقد جالب!!!
جونگکوک: امشب ستاره ها به خوبی مشخصن...آسمون صافه...حالا میشه بایولمو تو آسمون پیدا کنم...
جونگکوک که این جمله رو گفت...قلبم به تپش افتاد...صداشو میشنیدم...ادامه داد: بایول یعنی ستاره...
منم میخوام امشب بهت نشون بدم که کدومشون تویی!
اسلاید سوم:جئون جونگکوک
اسلاید چهارم:جئون نایون
اسلاید پنجم:پذیرایی
از زبان جونگکوک:
یک ساعتی از اومدن بایول گذشته بود... پدرم خیلی ازش خوشش اومده بود... توی همین زمان کوتاه حسابی با هم گرم صحبت شده بودن...حدس میزدم اینطوری بشن... بایول انسان خونگرمیه...راحت ارتباط برقرار میکنه...لحن مهربونی داره...که باعث میشه دیگران خیلی زود باهاش احساس راحتی کنن...اوما هم از بایول خوشش اومد... اما اوما معمولا کمتر صحبت میکنه...اما اوپا آدم اجتماعی و برونگراییه...اوما گاهی جملاتی به صحبتای بایول و پدرم اضافه میکرد...اما من ساکت بودم...اوپا از خوش صحبتی بایول بلند بلند میخندید و لذت میبرد...که من گفتم: خب...کافیه بنظرم...دیگه داره حسودیم میشه
نایون: درسته... شما زیادی غرق صحبت شدین
نامو: باورم نمیشه بایول انقدر مهربون و خوش صحبت باشه اما من تازه الان باهاش آشنا میشم... اینا رو از چشم تو میبینم پسر... تو باید بایول رو زودتر از اینا دعوت میکردی
جونگکوک: حق با شماس... کوتاهی از من بوده... از این به بعد بیشتر میبینید همدیگه رو
بایول: شما به من خیلی لطف دارین
نامو: حقیقته دخترم
جونگکوک: از وقتی بایول و شناختم همینطور بود به محض اینکه شروع میکرد به معاشرت با دیگران...مثل آهرنبا همه جذب میشدن!
نایون: کاملا مشخصه که بایول شخصیت کاریزماتیک و تاثیرگذاری داره درست میگم نامو؟
نامو: البته!
بایول: خیلی ازتون مچکرم...
از سر جام پاشدم و دستمو به طرف بایول دراز کردم و گفتم: بیا با من بریم یه چیز جالب بهت نشون بدم
بایول: باشه...
دستشو گرفتم و دنبال خودم بردمش... یکم که از اوما و آپا دور شدیم... بایول پرسید: چه چیز جالبی میخوای بهم نشون بدی؟
جونگکوک: من یه گربه دارم... میخوای گربمو ببینی؟
از زبان بایول:
متعجب به جونگکوک نگاه میکردم و ساکت مونده بودم...جونگکوک یهو خندید و گفت: خب بیا بریم سوپرایزه
بایول: تو واقعا غیر قابل پیش بینی هستی...
جونگکوک منو برد طبقه بالا... رفتیم سمت پشت بوم عمارت...پرسیدم: چرا اومدیم اینجا؟
جونگکوک: متوجه میشی...
روی پشت بوم بودیم...خیلی بزرگ بود! جونگکوک جلوم ایستاد و ساکت موند...گفتم: چیه؟ چرا اینطوری روبه روم ایستادی ؟
جونگکوک: گربه خودمم
بایول: واقعا که!...اصن برمیگردم پیش والدینت
جونگکوک خندید و گفت: نه صبر کن...خب...شوخی کردم
بایول: اوفف...گاهی اوقات حس میکنم داری دستم میندازی!
جونگکوک: نه عزیزم...مسخرت نمیکنم.. گذشته از شوخی...بیا من یه چیزی نشونت بدم...
جلوتر رفتیم...یه تلسکوپ بزرگ اونجا بود... جونگکوک کنارش ایستاد و دستشو روش گذاشت و گفت: خب... ایناهاش... میخواستم اینو نشونت بدم
بایول: واییییییییییی... خدای من...چقد جالب!!!
جونگکوک: امشب ستاره ها به خوبی مشخصن...آسمون صافه...حالا میشه بایولمو تو آسمون پیدا کنم...
جونگکوک که این جمله رو گفت...قلبم به تپش افتاد...صداشو میشنیدم...ادامه داد: بایول یعنی ستاره...
منم میخوام امشب بهت نشون بدم که کدومشون تویی!
۲۰.۸k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.