پارت ۳۳ (پارت روزانه )
همين که اين و گفتم نصف صورتم سوخت. لعنتي! کتک نخورده بودم که خوردم. ديگه موندن رو جايز ندونستم. از جا بلند شدم و بدو بدو از پله ها بالا رفتم. پريدم توي اتاق و در و بستم. حالا توي خلوت اتاق بنفشم مي تونستم از ته دل زار بزنم.
- مامان کجايي؟ کجايي که شوهرت دست روي ته تغاريت بلند کرد؟ مامانم آخه چرا رفتي؟
لپ تاپم و روشن کردم و آهنگ زود رفتي گلم از علي عبدالمالکي رو گذاشتم و صداش و تا ته بلند کردم. با آهنگ مي خوندم و از ته دل زار مي زدم. چراغ گوشيم مدام خاموش و روشن مي شد. بنفشه و شبنم بودن که هي زنگ مي زدن، ولي حتي حوصله دوستام و هم نداشتم. گوشيم و خاموش کردم. با لباس بيرون افتادم روي تخت و اين قدر گريه کردم که خوابم برد.
با صداي عصبي عزيز جون چشمام به زور باز شدن:
- آخه دختر مگه خواب جا کردي؟ ساعت دوازده ظهره! پاشو اين قدر که خوابيدي مي ترسم زردي بگيري! رنگت زرد شده. دم اذون ظهره پاشو مادر. خوب نيست دم اذون خواب باشي.
خواستم پتو رو روي سرم بکشم که عزيز پتو رو چنگ زد و گفت:
- اِ هر چي هيچيش نمي گم پررو مي شه. پاشو اين دوستاتم هزار بار بهت زنگ زدن مي گن گوشيت خاموشه. اين گوشي و بابات برات خريده که خاموش کني؟ مادر يه وقت يکي کار مهم باهات داشته باشه.
خير فايده نداشت! هر چي گوشم و توي بالش فشار مي دادم و چشمام و محکم تر روي هم فشار مي دادم که خواب نازنينم نپره فايده اي نداشت. به اجبار چشم باز کردم و عنق نشستم لب تخت.
- مامان کجايي؟ کجايي که شوهرت دست روي ته تغاريت بلند کرد؟ مامانم آخه چرا رفتي؟
لپ تاپم و روشن کردم و آهنگ زود رفتي گلم از علي عبدالمالکي رو گذاشتم و صداش و تا ته بلند کردم. با آهنگ مي خوندم و از ته دل زار مي زدم. چراغ گوشيم مدام خاموش و روشن مي شد. بنفشه و شبنم بودن که هي زنگ مي زدن، ولي حتي حوصله دوستام و هم نداشتم. گوشيم و خاموش کردم. با لباس بيرون افتادم روي تخت و اين قدر گريه کردم که خوابم برد.
با صداي عصبي عزيز جون چشمام به زور باز شدن:
- آخه دختر مگه خواب جا کردي؟ ساعت دوازده ظهره! پاشو اين قدر که خوابيدي مي ترسم زردي بگيري! رنگت زرد شده. دم اذون ظهره پاشو مادر. خوب نيست دم اذون خواب باشي.
خواستم پتو رو روي سرم بکشم که عزيز پتو رو چنگ زد و گفت:
- اِ هر چي هيچيش نمي گم پررو مي شه. پاشو اين دوستاتم هزار بار بهت زنگ زدن مي گن گوشيت خاموشه. اين گوشي و بابات برات خريده که خاموش کني؟ مادر يه وقت يکي کار مهم باهات داشته باشه.
خير فايده نداشت! هر چي گوشم و توي بالش فشار مي دادم و چشمام و محکم تر روي هم فشار مي دادم که خواب نازنينم نپره فايده اي نداشت. به اجبار چشم باز کردم و عنق نشستم لب تخت.
۱.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.