درخواستی
آنا: تهیونگ..اون رو از چه چیزی ناراحت بودی؟
ته: آخهه؟!
آنا: ببین من عاشقت شدم میخوام راجب همچی بدونم
ته:( ماجرا رو میگه)
آنا: حالا واقعا تو الینا رو دوست داری اونم تو رو دوست داره؟
ته: نه..هیچکدوممون همدیگه رو دوست نداریم فقط مامانم مجبورمون میکنه اصلا اون خودش دوست پسر داره
آنا: آها
* سال بعد*
دروازه های تالار باز شد..آنا با لباسی بسیار زیبا وارد شد..آنا و ته دست همو گرفتن و با هم ازدواج کردن*
پایان
ته: آخهه؟!
آنا: ببین من عاشقت شدم میخوام راجب همچی بدونم
ته:( ماجرا رو میگه)
آنا: حالا واقعا تو الینا رو دوست داری اونم تو رو دوست داره؟
ته: نه..هیچکدوممون همدیگه رو دوست نداریم فقط مامانم مجبورمون میکنه اصلا اون خودش دوست پسر داره
آنا: آها
* سال بعد*
دروازه های تالار باز شد..آنا با لباسی بسیار زیبا وارد شد..آنا و ته دست همو گرفتن و با هم ازدواج کردن*
پایان
۱۱.۸k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.