The Mfaia.love P1
ویو نویسنده
ا.ت یک دختر ۱۹ ساله ای بود برای اینکه خرج دانشگاهش رو بده تصمیم گرفته بود کاری پیدا کنه.
یک روز برای اینکه دلت گرفته بود و خسته بودی تصمیم گرفتی یکم هوا بخوری و از خونه خارج شدی.
همونطور که روی پیاده رو راه میرفتی به آسمون خیره شدی ابر ها هر کدام هم مانند شکلی متفاوت بودند.
مغازه ای توجه ات را جلب کرد به مغازه یا همان کافه خیره شدی کافه نسبتاً بزرگ بود .
کافه اش کاملا خاص و متفاوت بود
(( اینکه شما چه طور اون کافه رو تصور کنید
اینکه تصور شما خاص و متفاوته !⭐))
دو دیوار کافه کاملاً شیشه ای بود توجه ات رو به در شیشه ای کافه دادی که یک کاغذ یه آن چسپیده بود
و روی کاغذ نوشته بود (:
(( ما به یک کارمند نیازمندیم ))
تو به یک کار نیاز داشتی پس تصمیم گرفتی به داخل کافه بری با خانمی روبرو شدی....
نظرتون ؟؟
ا.ت یک دختر ۱۹ ساله ای بود برای اینکه خرج دانشگاهش رو بده تصمیم گرفته بود کاری پیدا کنه.
یک روز برای اینکه دلت گرفته بود و خسته بودی تصمیم گرفتی یکم هوا بخوری و از خونه خارج شدی.
همونطور که روی پیاده رو راه میرفتی به آسمون خیره شدی ابر ها هر کدام هم مانند شکلی متفاوت بودند.
مغازه ای توجه ات را جلب کرد به مغازه یا همان کافه خیره شدی کافه نسبتاً بزرگ بود .
کافه اش کاملا خاص و متفاوت بود
(( اینکه شما چه طور اون کافه رو تصور کنید
اینکه تصور شما خاص و متفاوته !⭐))
دو دیوار کافه کاملاً شیشه ای بود توجه ات رو به در شیشه ای کافه دادی که یک کاغذ یه آن چسپیده بود
و روی کاغذ نوشته بود (:
(( ما به یک کارمند نیازمندیم ))
تو به یک کار نیاز داشتی پس تصمیم گرفتی به داخل کافه بری با خانمی روبرو شدی....
نظرتون ؟؟
۵۳۸
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.