بی رحم تر از همه/پارت 156
هایون: الو...رییس؟
رییس: لی هایون...همین الآن فوراً خودتو برسون به بیمارستان گانگنام(Gangnam Severance)
هایون: سروان نام به هوش اومدن؟
رییس: بله...خودش باهام تماس گرفت
هایون: عذر میخوام رییس که اینو میگم...من یکم کار دارم اگه امر شما واجب تره میام اما اگه چندان ضروری نیست اول کارمو انجام بدم بعد میام بیمارستان...
رییس: بسیارخب...کارتو انجام بده...فردا تو اداره صحبت میکنیم...اما الان لازمه برای دستگیری کیم تهیونگ اقدام کنیم...تو دیدی که به سروان نام شلیک کرد؟
از زبان هایون:
وقتی سرگرد اینو گفت دنیا دور سرم چرخید... یه لحظه توی ذهنم به این امیدوار شدم که شاید اشتباه شنیدم...دوباره پرسیدم:
ببخشید؟
رییس: تو هم دیدی که کیم تهیونگ به سروان نام شلیک کرد؟
هایون: بل...بله...من دیدم...
رییس : بسیارخب...فردا توی اداره راجبش صحبت میکنیم...
هایون: چشم...
از زبان شوگا:
گوشیش از دستش افتاد!...دستشو گذاشت رو پیشونیش...جیمین و جونگکوک به طرفش دویدن!!...با صدای اون دوتا تهیونگ که پشتش به ما بود برگشت و متوجه حال هایون شد...صداش زدم: تهیونگا...سریع اومد سمتش...
از زبان تهیونگ:
هایون تعادلشو از دست داد...تلو تلو خورد... دویدم از پشت سر گرفتمش...
شوگا پرسید: چی گفت؟؟!
دستشو روی پیشونیش میکشید...دستشو روی ساعدم گذاشته بود...محکم گرفتش و بهم تکیه داد...گفت: اونا...
تهیونگ: اونا چی؟
هایون: دارن میان دستگیرت کنن!
با شنیدنش جا خوردم!...اما چیزی نگفتم
جیمین با نگرانی برگشت سمت شوگا و گفت: حالا چیکار کنیم هیونگ؟
شوگا: نه!...نباید اینطوری بشه!!!...تهیونگ باید بری!...
هایون برگشت بهم نگاه کرد و گفت: حق با اونه... باید بری...نباید بگیرنت!
تهیونگ: اگه میذاشتین بکشمش...به اینجا نمیرسید...من جایی نمیرم!
جیمین:وقت نداریم!...باید همین الآن بری...تا سر فرصت یه فکری کنیم...برو!
جونگکوک: وقت زیادی نداری هیونگ...برو!
شوگا: صبر کنین ببینم...یعنی فقط میخوان تهیونگ رو بگیرن؟؟...هایونا...این یعنی همکارت تو رو گزارش نکرده؟!
هایون: نمیدونم دقیقا چخبره...اما اون اسمی از من نبرد!...فقط گفت که آیا همراه سروان نام بودی؟...دیدی که کیم تهیونگ شلیک کرد؟
از زبان جیمین:
هرکاری با تهیونگ میکردیم حاضر نمیشد بره!... هایونم حالش خوب نبود...شوگا بدون توجه به حرفای تهیونگ به راننده گفت ماشین تهیونگ رو آماده کنن چون میخواد بره!...چشمش به هایون بود...نمیتونست ولش کنه...با اینکه جدل مختصری داشتن...اما بازم از هم دلگیر نبودن... عاشقانه نگران هم بودن...
از زبان جونگکوک:
با هر زحمتی بود تهیونگ رو مجبور کردیم فرار کنه...هایون رو هم باید به طورموقت از عمارت بیرون میفرستادیم تا وقتی نیروهای پلیس میان اینجا...نبیننش...
هایون رو با خودم از عمارت بردم بیرون تا ببرمش پیش هانا...مجبور بودم ببرمش...تهیونگ باید سریعاً از عمارت خارج میشد!...جیمین و شوگا هم باید میموندن تا وقتی نیروهای پلیس میان...همه آماده باشن!...
رییس: لی هایون...همین الآن فوراً خودتو برسون به بیمارستان گانگنام(Gangnam Severance)
هایون: سروان نام به هوش اومدن؟
رییس: بله...خودش باهام تماس گرفت
هایون: عذر میخوام رییس که اینو میگم...من یکم کار دارم اگه امر شما واجب تره میام اما اگه چندان ضروری نیست اول کارمو انجام بدم بعد میام بیمارستان...
رییس: بسیارخب...کارتو انجام بده...فردا تو اداره صحبت میکنیم...اما الان لازمه برای دستگیری کیم تهیونگ اقدام کنیم...تو دیدی که به سروان نام شلیک کرد؟
از زبان هایون:
وقتی سرگرد اینو گفت دنیا دور سرم چرخید... یه لحظه توی ذهنم به این امیدوار شدم که شاید اشتباه شنیدم...دوباره پرسیدم:
ببخشید؟
رییس: تو هم دیدی که کیم تهیونگ به سروان نام شلیک کرد؟
هایون: بل...بله...من دیدم...
رییس : بسیارخب...فردا توی اداره راجبش صحبت میکنیم...
هایون: چشم...
از زبان شوگا:
گوشیش از دستش افتاد!...دستشو گذاشت رو پیشونیش...جیمین و جونگکوک به طرفش دویدن!!...با صدای اون دوتا تهیونگ که پشتش به ما بود برگشت و متوجه حال هایون شد...صداش زدم: تهیونگا...سریع اومد سمتش...
از زبان تهیونگ:
هایون تعادلشو از دست داد...تلو تلو خورد... دویدم از پشت سر گرفتمش...
شوگا پرسید: چی گفت؟؟!
دستشو روی پیشونیش میکشید...دستشو روی ساعدم گذاشته بود...محکم گرفتش و بهم تکیه داد...گفت: اونا...
تهیونگ: اونا چی؟
هایون: دارن میان دستگیرت کنن!
با شنیدنش جا خوردم!...اما چیزی نگفتم
جیمین با نگرانی برگشت سمت شوگا و گفت: حالا چیکار کنیم هیونگ؟
شوگا: نه!...نباید اینطوری بشه!!!...تهیونگ باید بری!...
هایون برگشت بهم نگاه کرد و گفت: حق با اونه... باید بری...نباید بگیرنت!
تهیونگ: اگه میذاشتین بکشمش...به اینجا نمیرسید...من جایی نمیرم!
جیمین:وقت نداریم!...باید همین الآن بری...تا سر فرصت یه فکری کنیم...برو!
جونگکوک: وقت زیادی نداری هیونگ...برو!
شوگا: صبر کنین ببینم...یعنی فقط میخوان تهیونگ رو بگیرن؟؟...هایونا...این یعنی همکارت تو رو گزارش نکرده؟!
هایون: نمیدونم دقیقا چخبره...اما اون اسمی از من نبرد!...فقط گفت که آیا همراه سروان نام بودی؟...دیدی که کیم تهیونگ شلیک کرد؟
از زبان جیمین:
هرکاری با تهیونگ میکردیم حاضر نمیشد بره!... هایونم حالش خوب نبود...شوگا بدون توجه به حرفای تهیونگ به راننده گفت ماشین تهیونگ رو آماده کنن چون میخواد بره!...چشمش به هایون بود...نمیتونست ولش کنه...با اینکه جدل مختصری داشتن...اما بازم از هم دلگیر نبودن... عاشقانه نگران هم بودن...
از زبان جونگکوک:
با هر زحمتی بود تهیونگ رو مجبور کردیم فرار کنه...هایون رو هم باید به طورموقت از عمارت بیرون میفرستادیم تا وقتی نیروهای پلیس میان اینجا...نبیننش...
هایون رو با خودم از عمارت بردم بیرون تا ببرمش پیش هانا...مجبور بودم ببرمش...تهیونگ باید سریعاً از عمارت خارج میشد!...جیمین و شوگا هم باید میموندن تا وقتی نیروهای پلیس میان...همه آماده باشن!...
۱۴.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.