شاید تا همیشه
#رمان
#رمان_عاشقانه
پارت بیست و دو
دلارام
بعد مسخره بازیه ساحل یه زنی شروع کرد به کل کشیدن و آواز خوندن که ماشالا هیچی ازش نفهمیدم
گله ای دور هم جمع شدیم و شروع به نقشه کشی برای اذیت کردن عسلو ماهان کردیم که یدفعه کیان گفت ــ این... این ابنجا چه غلطی می کنه؟!
همه برگشتیم سمت عسلو ماهان که رو به روشون پنج تا آدم نحس وایساده بودن
ــ یعنی شتیدم تو شانسمون
مها که تازه برگشته بودو نگاشون می کرد داد زد ــ پنج تا میمکن از باغ وحش فرار کردن دویتان در صورت مشاهده به بنده اعلام کنید تا با صاحاب باغ وحش اطلاع بدم با تشکر
جماعت که دیدن ما هممون داریم به ریخت اون پنج تاس زدن زیر خنوه و تازه نگاه آقایون به ما برگشت
اشوان با پوزخند جلو رامش وایسادو گفت ــ به رامش خانوم
کیان رامشو هل داد اونور با ذوق و شوق گفت ــ پیدا کردم... پیدا کردم پنج تا میمونو مها
اشوان خم شد تو صورتشو گفت ــ عه احتمالا که خودتونو تو آینه ندیدی بچه؟!
زدم تو شونه اشوانو گفتم ــ نه دوست عزیز تو و دوستاتو خارج از باغ وحش مشاهده کردیم
آروین منو عقب کشیدو گفت ــ یعنی تو الان شیرشونی دیگه نه؟
ــ نه جناب شماها حیونید الکی به منه بدبخت شیرو پلنگو غیره نچسبون که ما در حد شما نیستین جناب میمون ارشد
آروین گفت ــ عه؟
کیان یکی زد تو کلشو گفت ــ آرررررره تا چشت دراد
آیدین کیانو عقب کشیدو گفت ــ هروقت گفتن خر بپر وسط... تو بیا قر بده بگو عر عر
مها گوش آیدینو گرفتو گفت ــ یکی باید به خودت بگه میمون
عسلو ماهان با تعجب بهمون نگاه میکردن... فک کنم قشنگ اپیلاسیون شده باشن دیگه
عسل ــ دوستان آرام باشید اینجا چخبره؟
رامش با پوزخند گفت ــ میمونا از باغ وحش فرار کردن
ماهان گفت ــ عه عه رامش؟ این بنده خدا ها که آزاری ندارن شماها پریدین بهشون
ساحل لبخند ناموسی بهش زدو گفت ــ ما که مثل تو سگ نیستیم داداشم فقط خاطرات بهار... نه نه ببخشید خاطرات دبیرستانمون محاله یادم بره
عسل یهو گفت ــ نهههههه؟ دروغ نگو
ــ آره اینا همونان
مها خسته از بحث گفت ــ بیخیال بیاین بریم وسط هووووو
و با قر رفت وسط
اصن نمیدونم کی وقت کرد لباساشو در بیاره
اشوان با اخم رامشو هل داد و رفت
رامش ــ هوشههه
...
رامش
با ساحلو کیان نشسته بودیم و داشتیم خیارمونو میخوردیم... اون دوتا که همش وسط بودن... آی بدبخت پاهای بی نواشون
گاز محکمی به خیارم زدم که رونم شروع به لرزیدن کرد
گوشیرو از رو پام برداشتم به اسم رادمهر زل زدم
ــ هوممم قطعا یچی میخواد کفتار
به بچه ها گفتم و رفتم بیرون تو باغ که جواب بدم
کنار رودخونه... حالا واقعی مصنوعیشو نمیتونم تشخیص بدم ولی خب... وایسادم
ــ فرمایش؟!
رادمهر ــ به سلام به تنها عشق خودم
#رمان_عاشقانه
پارت بیست و دو
دلارام
بعد مسخره بازیه ساحل یه زنی شروع کرد به کل کشیدن و آواز خوندن که ماشالا هیچی ازش نفهمیدم
گله ای دور هم جمع شدیم و شروع به نقشه کشی برای اذیت کردن عسلو ماهان کردیم که یدفعه کیان گفت ــ این... این ابنجا چه غلطی می کنه؟!
همه برگشتیم سمت عسلو ماهان که رو به روشون پنج تا آدم نحس وایساده بودن
ــ یعنی شتیدم تو شانسمون
مها که تازه برگشته بودو نگاشون می کرد داد زد ــ پنج تا میمکن از باغ وحش فرار کردن دویتان در صورت مشاهده به بنده اعلام کنید تا با صاحاب باغ وحش اطلاع بدم با تشکر
جماعت که دیدن ما هممون داریم به ریخت اون پنج تاس زدن زیر خنوه و تازه نگاه آقایون به ما برگشت
اشوان با پوزخند جلو رامش وایسادو گفت ــ به رامش خانوم
کیان رامشو هل داد اونور با ذوق و شوق گفت ــ پیدا کردم... پیدا کردم پنج تا میمونو مها
اشوان خم شد تو صورتشو گفت ــ عه احتمالا که خودتونو تو آینه ندیدی بچه؟!
زدم تو شونه اشوانو گفتم ــ نه دوست عزیز تو و دوستاتو خارج از باغ وحش مشاهده کردیم
آروین منو عقب کشیدو گفت ــ یعنی تو الان شیرشونی دیگه نه؟
ــ نه جناب شماها حیونید الکی به منه بدبخت شیرو پلنگو غیره نچسبون که ما در حد شما نیستین جناب میمون ارشد
آروین گفت ــ عه؟
کیان یکی زد تو کلشو گفت ــ آرررررره تا چشت دراد
آیدین کیانو عقب کشیدو گفت ــ هروقت گفتن خر بپر وسط... تو بیا قر بده بگو عر عر
مها گوش آیدینو گرفتو گفت ــ یکی باید به خودت بگه میمون
عسلو ماهان با تعجب بهمون نگاه میکردن... فک کنم قشنگ اپیلاسیون شده باشن دیگه
عسل ــ دوستان آرام باشید اینجا چخبره؟
رامش با پوزخند گفت ــ میمونا از باغ وحش فرار کردن
ماهان گفت ــ عه عه رامش؟ این بنده خدا ها که آزاری ندارن شماها پریدین بهشون
ساحل لبخند ناموسی بهش زدو گفت ــ ما که مثل تو سگ نیستیم داداشم فقط خاطرات بهار... نه نه ببخشید خاطرات دبیرستانمون محاله یادم بره
عسل یهو گفت ــ نهههههه؟ دروغ نگو
ــ آره اینا همونان
مها خسته از بحث گفت ــ بیخیال بیاین بریم وسط هووووو
و با قر رفت وسط
اصن نمیدونم کی وقت کرد لباساشو در بیاره
اشوان با اخم رامشو هل داد و رفت
رامش ــ هوشههه
...
رامش
با ساحلو کیان نشسته بودیم و داشتیم خیارمونو میخوردیم... اون دوتا که همش وسط بودن... آی بدبخت پاهای بی نواشون
گاز محکمی به خیارم زدم که رونم شروع به لرزیدن کرد
گوشیرو از رو پام برداشتم به اسم رادمهر زل زدم
ــ هوممم قطعا یچی میخواد کفتار
به بچه ها گفتم و رفتم بیرون تو باغ که جواب بدم
کنار رودخونه... حالا واقعی مصنوعیشو نمیتونم تشخیص بدم ولی خب... وایسادم
ــ فرمایش؟!
رادمهر ــ به سلام به تنها عشق خودم
۳.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.