پارت ۱ عاشقانه ای برای تو
پارت ۱ عاشقانه ای برای تو
سلام یونجی چه خبر استاد اومده
یونجی: ا/ت یکم نفس بگیر. نه هنوز نیومده راستی برای امتحان خوندی؟
ا/ت: کدوم امتحان؟ استاد اصلا نگفت امتحان داریم
یونجی :چرا گفت امروز امتحان علوم داریم
ا/ت : یا خدا من هیچی نخوندم
چند مین بعد: از زبون ا/ت
استاد اومد داخل تا اومد داخل گفت همین الان امتحان رو میگیرم بچه ها که وحشت کرده بودن کتاب هاشون رو بستن و جامدادیشون رو آمده کردن من و یونجی هم که به هم تقلب میرسوندیم.
جیمین برگه ها رو بخش کرد و سر جاش نشست.
من به برگه که نگاه کردم اشهدم رو خوندم هیچکدوم رو بلد نبودم.
اما به نظر میرسه یونجی همه رو بلده با نگاه بهش فهموندم به من هم برسون اونم با نگاه قبول کرد یک ربع بعد تا اومد برگه ها رو جابجا کنه انگار استاد(جیمین) منتظر این لحظه بود.
جیمین: خانم ا/ت و یونجی چیکار میکنید؟
من برگشتم و دیدم جیمین قشنگ پشت سرمونه.
از زبون جیمین:
امروز یکی از بچه ها بهم گفت ا/ت و یونجی قراره تقلب کنن. پس من کل امتحان حواسم به اون دو تا بود تا بلاخره تقلب رو انجام دادن
از زبون نویسنده :
جیمین : بچههههه ها.... من اول سال چی گفتم؟(با داد خیلییی بلند)
بچه های کلاس :........
جیمین: با شماها هستم من چی گفتم؟(با داد دوباره)
بچه ها (به همراه ا/ت و یونجی) : روی نظم، هرکس بعد شما بیاد در کلاس راش نمیدی و روی تقلب خیلی حساس هستید
جیمین : پس شما ها که میدونید پس چرا تقلب کردیید (کل حرفش با داد بود ولی حرف آخرش با داد بلند تر بود)
جیمین: هردوتون کمشید تو دفترم تا من حسابتون رو برسم
ا/ت:اما.....
جیمین : اما چی هاااااا....(با عصبانیت کامل)
یونجی :هیچی استاد خیلی ممنون (به همراه یک پوزخند خیلی رو مخ)
۱ ساعت بعد: از زبون ا/ت
زنگ خورد و جیمین وارد دفتر شد
جیمین : پس که اینطور تقلب میکنید فعلا برای اولین بار ۴ بار از کل کتاب هاتون مینویسید و من به پدر هایتان هم اطلاع خواهم داد
سلام یونجی چه خبر استاد اومده
یونجی: ا/ت یکم نفس بگیر. نه هنوز نیومده راستی برای امتحان خوندی؟
ا/ت: کدوم امتحان؟ استاد اصلا نگفت امتحان داریم
یونجی :چرا گفت امروز امتحان علوم داریم
ا/ت : یا خدا من هیچی نخوندم
چند مین بعد: از زبون ا/ت
استاد اومد داخل تا اومد داخل گفت همین الان امتحان رو میگیرم بچه ها که وحشت کرده بودن کتاب هاشون رو بستن و جامدادیشون رو آمده کردن من و یونجی هم که به هم تقلب میرسوندیم.
جیمین برگه ها رو بخش کرد و سر جاش نشست.
من به برگه که نگاه کردم اشهدم رو خوندم هیچکدوم رو بلد نبودم.
اما به نظر میرسه یونجی همه رو بلده با نگاه بهش فهموندم به من هم برسون اونم با نگاه قبول کرد یک ربع بعد تا اومد برگه ها رو جابجا کنه انگار استاد(جیمین) منتظر این لحظه بود.
جیمین: خانم ا/ت و یونجی چیکار میکنید؟
من برگشتم و دیدم جیمین قشنگ پشت سرمونه.
از زبون جیمین:
امروز یکی از بچه ها بهم گفت ا/ت و یونجی قراره تقلب کنن. پس من کل امتحان حواسم به اون دو تا بود تا بلاخره تقلب رو انجام دادن
از زبون نویسنده :
جیمین : بچههههه ها.... من اول سال چی گفتم؟(با داد خیلییی بلند)
بچه های کلاس :........
جیمین: با شماها هستم من چی گفتم؟(با داد دوباره)
بچه ها (به همراه ا/ت و یونجی) : روی نظم، هرکس بعد شما بیاد در کلاس راش نمیدی و روی تقلب خیلی حساس هستید
جیمین : پس شما ها که میدونید پس چرا تقلب کردیید (کل حرفش با داد بود ولی حرف آخرش با داد بلند تر بود)
جیمین: هردوتون کمشید تو دفترم تا من حسابتون رو برسم
ا/ت:اما.....
جیمین : اما چی هاااااا....(با عصبانیت کامل)
یونجی :هیچی استاد خیلی ممنون (به همراه یک پوزخند خیلی رو مخ)
۱ ساعت بعد: از زبون ا/ت
زنگ خورد و جیمین وارد دفتر شد
جیمین : پس که اینطور تقلب میکنید فعلا برای اولین بار ۴ بار از کل کتاب هاتون مینویسید و من به پدر هایتان هم اطلاع خواهم داد
۵.۵k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.