مافیای جذاب من
پارت ۶
ا/ت ویو
اعصاب نداشتم حالم بد بود
دلم میخواست گریه کنم
وقتی رسیدیم سریع پیاده شدم و رفتم تو
میخواستم برم تو اتاقم که جیمین جلوم رو گرفت
جیمین: ا/ت میدونم در حال حاضر حالت بده ولی اینجوری نکن
ا/ت: ولم کن چرا یهو اینقدر با من خوب شدی ها
جیمین: انگار خودت نمیخوای باهات خوب باشم سعی میکنم باهات خوب رفتار کنم ولی خودت نمیزاری
دیگه نتونستم اشکام رو نگه دارم و شروع کردم به گریه کردن
ا/ت: اگه میخوای باهام خوب رفتار کنی بزار برم ولم کن چیکارم داری بخاطر تو کل زندگیم نابود شد همه خوشی هام رو از دست دادم
جیمین:....
برگشتم سمتش
ا/ت: شرکتم رو میخوای اگه بهت بدم ولم میکنی برم به حال خودم
جیمین: چی
ا/ت: شرکتم رو بهت میدم ولم کن برم
جیمین: ا/ت برو تو اتاقت الان حالت بده داری یه چیزی میگی فردا باهم حرف میزنیم
رفتم تو اتاقم
رفتم تکیه دادم به دیوار پاهام رو بغل کردم و اینقدر گریه کردم تا دیگه خواب رفتم
روز بعد
بیدار شدم بلند شدم
رفتم پایین پیش آجوما
ا/ت: آجوما جیمین هستن
آجوما: نه رفتن بیرون گفتن دیر برمیگردن پس منتظر نمونین
ا/ت: اوهوم پس دیر میاد
آجوما: بیا بشین یه چیزی بخور
ا/ت: باشه
نشستم مشغول خوردن شدم
غذامو که خوردم خواستم برم بالا که آجوما صدام زد
ا/ت: چیه
آجوما: ا/ت تو تا عصر اینجا هستی بعدش میری
ا/ت: یعنی چی
آجوما: قربان گفتن تو ناهارتو اینجا میخوری و بعدش وسایلی که داشتی رو بهت میدیم و میتونی بری ولی نباید به هیچکس چیزی بگی
ا/ت: یعنی واقعا میرم
آجوما: بله
ا/ت: اخجون بلخره خلاص میشم
مرسی که گفتید من میرم تو اتاقم
خیلی خوشحال بودم وای بلخره دارم میرم
ناهار خوردم
وسایلم رو گرفتم و رفتم
وقتی برگشتم خونه لونا تا منو دید اشک تو چشماش جمع شد و پرید بغلم
لونا: ا/ت دلم برات تتگ شده بود یک ماه بود گم شده بودی
ا/ت: منم
لونا: تام بهم همه چیزو گفت واقعا چطور دلت اومد اخه
ا/ت: همش رو دروغ گفتم
لونا: چی
نشستم همه ی اتفاق هایی که افتاده رو براش توضیح دادم
لونا: وای چه عوضی ای بوده این
ا/ت: ولی باز بنظرم ادم خوبی هست اگه ادم بدی بود ممکن بود همین الان هم نمیزاشت برم
لونا: آره خوب شد گذاشت بری اینجا همه به نو نیاز داشتم برام سخت بود دو تا شرکت رو باهم اداره کنم خوب شد اومدی
ا/ت: اوهوم از فردا برمیگردم شرکت اگه پرسیدن چرا نبودی میگم رفتم تعطیلات
....
جیمین ویو
اعصاب نداشتم گذاشتم بره ولی چرا اینقدر حالم بده چرا اینجوری شدم (عاشق شدی عزیزم)
کارم تو شرمت تموم شد
داشتم برمیگشتم سمت خونه
خیلی سریع میرفتم یهو یه ماشین اومد جلوم و دیگه هیچی نفهمیدم
ا/ت ویو
نشسته بودم فیلم میدیدم یهو لونا با داد اومد سمتم
ا/ت: چته چرا داد میزنی
لونا: ا/ت... ج.. جیمین
ا/ت: جیمین چی
لونا: جیمین موقع برگشت به خونش تصادف کرده و الان تو اتاق عمله و میگن خیلی بد اسیب دیده و احتمال اینکه زنده بمونه کمه
ا/ت: چی *نگران
همراهی داره
لونا: نه خانواده اش هم ولش کردن و کسی رو نداره فقط بادیگاردش جک هست
ا/ت: جک؟ من تو اون یک ماهی اونجا بودم اینو ندیدم
عکسش رو بهم نشون داد
لونا: اینه
ا/ت: این؟ اوه این همونی بود که میرفت به اتاق جیمین
لونا: میخوای چیکار کنی
ا/ت: هیچکار به من چه من اونجا بودم فقط عذاب کشیدم چرا الان باید برم اونجا پیشش
لونا: آره راست میگی خب من میرم بخوابم
ا/ت: باشه
نگران بودم نمیخواستم برم ولی دیگه نتونستم
اماده شدم رفتم به بیمارستانی که توش بود
....
ادامه توی پارت بعد...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ا/ت ویو
اعصاب نداشتم حالم بد بود
دلم میخواست گریه کنم
وقتی رسیدیم سریع پیاده شدم و رفتم تو
میخواستم برم تو اتاقم که جیمین جلوم رو گرفت
جیمین: ا/ت میدونم در حال حاضر حالت بده ولی اینجوری نکن
ا/ت: ولم کن چرا یهو اینقدر با من خوب شدی ها
جیمین: انگار خودت نمیخوای باهات خوب باشم سعی میکنم باهات خوب رفتار کنم ولی خودت نمیزاری
دیگه نتونستم اشکام رو نگه دارم و شروع کردم به گریه کردن
ا/ت: اگه میخوای باهام خوب رفتار کنی بزار برم ولم کن چیکارم داری بخاطر تو کل زندگیم نابود شد همه خوشی هام رو از دست دادم
جیمین:....
برگشتم سمتش
ا/ت: شرکتم رو میخوای اگه بهت بدم ولم میکنی برم به حال خودم
جیمین: چی
ا/ت: شرکتم رو بهت میدم ولم کن برم
جیمین: ا/ت برو تو اتاقت الان حالت بده داری یه چیزی میگی فردا باهم حرف میزنیم
رفتم تو اتاقم
رفتم تکیه دادم به دیوار پاهام رو بغل کردم و اینقدر گریه کردم تا دیگه خواب رفتم
روز بعد
بیدار شدم بلند شدم
رفتم پایین پیش آجوما
ا/ت: آجوما جیمین هستن
آجوما: نه رفتن بیرون گفتن دیر برمیگردن پس منتظر نمونین
ا/ت: اوهوم پس دیر میاد
آجوما: بیا بشین یه چیزی بخور
ا/ت: باشه
نشستم مشغول خوردن شدم
غذامو که خوردم خواستم برم بالا که آجوما صدام زد
ا/ت: چیه
آجوما: ا/ت تو تا عصر اینجا هستی بعدش میری
ا/ت: یعنی چی
آجوما: قربان گفتن تو ناهارتو اینجا میخوری و بعدش وسایلی که داشتی رو بهت میدیم و میتونی بری ولی نباید به هیچکس چیزی بگی
ا/ت: یعنی واقعا میرم
آجوما: بله
ا/ت: اخجون بلخره خلاص میشم
مرسی که گفتید من میرم تو اتاقم
خیلی خوشحال بودم وای بلخره دارم میرم
ناهار خوردم
وسایلم رو گرفتم و رفتم
وقتی برگشتم خونه لونا تا منو دید اشک تو چشماش جمع شد و پرید بغلم
لونا: ا/ت دلم برات تتگ شده بود یک ماه بود گم شده بودی
ا/ت: منم
لونا: تام بهم همه چیزو گفت واقعا چطور دلت اومد اخه
ا/ت: همش رو دروغ گفتم
لونا: چی
نشستم همه ی اتفاق هایی که افتاده رو براش توضیح دادم
لونا: وای چه عوضی ای بوده این
ا/ت: ولی باز بنظرم ادم خوبی هست اگه ادم بدی بود ممکن بود همین الان هم نمیزاشت برم
لونا: آره خوب شد گذاشت بری اینجا همه به نو نیاز داشتم برام سخت بود دو تا شرکت رو باهم اداره کنم خوب شد اومدی
ا/ت: اوهوم از فردا برمیگردم شرکت اگه پرسیدن چرا نبودی میگم رفتم تعطیلات
....
جیمین ویو
اعصاب نداشتم گذاشتم بره ولی چرا اینقدر حالم بده چرا اینجوری شدم (عاشق شدی عزیزم)
کارم تو شرمت تموم شد
داشتم برمیگشتم سمت خونه
خیلی سریع میرفتم یهو یه ماشین اومد جلوم و دیگه هیچی نفهمیدم
ا/ت ویو
نشسته بودم فیلم میدیدم یهو لونا با داد اومد سمتم
ا/ت: چته چرا داد میزنی
لونا: ا/ت... ج.. جیمین
ا/ت: جیمین چی
لونا: جیمین موقع برگشت به خونش تصادف کرده و الان تو اتاق عمله و میگن خیلی بد اسیب دیده و احتمال اینکه زنده بمونه کمه
ا/ت: چی *نگران
همراهی داره
لونا: نه خانواده اش هم ولش کردن و کسی رو نداره فقط بادیگاردش جک هست
ا/ت: جک؟ من تو اون یک ماهی اونجا بودم اینو ندیدم
عکسش رو بهم نشون داد
لونا: اینه
ا/ت: این؟ اوه این همونی بود که میرفت به اتاق جیمین
لونا: میخوای چیکار کنی
ا/ت: هیچکار به من چه من اونجا بودم فقط عذاب کشیدم چرا الان باید برم اونجا پیشش
لونا: آره راست میگی خب من میرم بخوابم
ا/ت: باشه
نگران بودم نمیخواستم برم ولی دیگه نتونستم
اماده شدم رفتم به بیمارستانی که توش بود
....
ادامه توی پارت بعد...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
۱۷.۳k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.