+ب بابا ،ب بابایی ...ک کمک د دیگه ن.. هققق..نمیتونم ...
+ب بابا ،ب بابایی ...ک کمک د دیگه ن.. هققق..نمیتونم ...
و بیهوش شد
پدر هایون با دیدن اون وضع بی اختیار اسلحه رو در اورد و تیری توی سر اون پسر خالی کرد
نزدیک هایون شد و بغلش کرد
چش شده بود؟قرار نبود اون دخترو واقعا بچش ببینه!قرار نبود براش دل بسوزونه ،قرار نبود براش ذره ای اشک بریزه،پس الان چش شده بود!؟با هر ناله ی ریز هایون گریش شدت میگرفت دخترش تو بغلش خونی و بی جون افتاده بود
دادی زد و سریع وارد ماشینش کرد
با اخرین سرعت روند
کراواتشو شل کرد و فقط میگفت:
《طاقت بیار دختر قوی من!طاقت بیار!》
بعد از چند دقیقه به نزدیکترین بیمارستان رسیدن
پدر با لباسای خونی دختر غرق در خونشو بغل کرد
پدرهایون:کمکککککککک دخترم داره از دست میرهههههههه
پرستارا سریع اومدن و کارای لازمو کردن
پرستارا در حین راه:
~یه دختر نسبتا ۱۶ ساله
مورد ضربه ی کمربند قرار گرفته
خونریزی شدیدی داره
باید سریع بهش خون تزریق شه
ولی قبلش باید وارد اتاق عمل شه تا شیشه های مشروبی که توی شکمش خورد شدن رو در بیاریم دکترو خبر کن
پرستار سری تکون داد و رفت
وارد اتاقیش کردن و دیگه اجازه ی ورود نداشت
پدرش که حالا یه دیوانه ی واقعی شده بود دستای خونیشو نگاهی کرد
پدرهایون:هایونم..دختر خوشگلم...مطمئنم طاقت میاری،من مطمئنم،ازت خواهش میکنم دووم بیار عزیزم!بعد از چند ساعتی که انگار سالها گذشته بود پرستار بیرون اومد
پرستار:خونریزی قطع شده فقط ایشون کمخونی دارن و باید خیلی سریع بهشون خون وصل شه
گروه خونیشون O+ئه
کی همخون ایشون هستن؟
پ.ن:من!
پدر هایون متعجب برگشت که پدر نامجون رو دید
پ.ن:من هستم!
کجا باید بیام؟
پرستار راهنمایی کرد و باهم رفتن
پدر هایون بی اهمیت اشکی ریخت و بعد بیهوش شد
و بیهوش شد
پدر هایون با دیدن اون وضع بی اختیار اسلحه رو در اورد و تیری توی سر اون پسر خالی کرد
نزدیک هایون شد و بغلش کرد
چش شده بود؟قرار نبود اون دخترو واقعا بچش ببینه!قرار نبود براش دل بسوزونه ،قرار نبود براش ذره ای اشک بریزه،پس الان چش شده بود!؟با هر ناله ی ریز هایون گریش شدت میگرفت دخترش تو بغلش خونی و بی جون افتاده بود
دادی زد و سریع وارد ماشینش کرد
با اخرین سرعت روند
کراواتشو شل کرد و فقط میگفت:
《طاقت بیار دختر قوی من!طاقت بیار!》
بعد از چند دقیقه به نزدیکترین بیمارستان رسیدن
پدر با لباسای خونی دختر غرق در خونشو بغل کرد
پدرهایون:کمکککککککک دخترم داره از دست میرهههههههه
پرستارا سریع اومدن و کارای لازمو کردن
پرستارا در حین راه:
~یه دختر نسبتا ۱۶ ساله
مورد ضربه ی کمربند قرار گرفته
خونریزی شدیدی داره
باید سریع بهش خون تزریق شه
ولی قبلش باید وارد اتاق عمل شه تا شیشه های مشروبی که توی شکمش خورد شدن رو در بیاریم دکترو خبر کن
پرستار سری تکون داد و رفت
وارد اتاقیش کردن و دیگه اجازه ی ورود نداشت
پدرش که حالا یه دیوانه ی واقعی شده بود دستای خونیشو نگاهی کرد
پدرهایون:هایونم..دختر خوشگلم...مطمئنم طاقت میاری،من مطمئنم،ازت خواهش میکنم دووم بیار عزیزم!بعد از چند ساعتی که انگار سالها گذشته بود پرستار بیرون اومد
پرستار:خونریزی قطع شده فقط ایشون کمخونی دارن و باید خیلی سریع بهشون خون وصل شه
گروه خونیشون O+ئه
کی همخون ایشون هستن؟
پ.ن:من!
پدر هایون متعجب برگشت که پدر نامجون رو دید
پ.ن:من هستم!
کجا باید بیام؟
پرستار راهنمایی کرد و باهم رفتن
پدر هایون بی اهمیت اشکی ریخت و بعد بیهوش شد
۳.۶k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.