part: 7
اون جکسون بود همدست بابام و کسی که بع بابام کمک کرد تا کل زندکیمو بگا بدن ممکن بود مسیرمون یکی باشه پس بیخیال شدم
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم ولی اثری از جکسون نبود بادیگاردا که جلوی درو گرفته بودن کنار رفتن تا من رد شم وقتی رفتم وارد اتاق شدم دیدم چن نفر با سر و صورت خونی به صندلی بسته شده بودن
پوزخندی زدم و رفتم سمت وسایل مخصوصم و شکنجه اشونو شروع کردم
*
همینجوری که با دستمال تو دستم مشغول پاک کردن خون هایی که رو دستم بودن شدم
وقتی سرمو بالا اووردم با جکسون روبه رو شدم
جکسون: خانم لی خیلی وقته پیش استادت نیومدی
ازین کلمه متنفر بودم البته از شنیدنس از زبون همچین ادمی مث جکسون وانگ متنفر بودم
زوری لبخندی زدمو گفتم
_وقت نمیشد استاد بزرگ
جکسون: یااا با این وضع اینور و اونور نچرخ چقد بهت تاکید کردم که بعد از تموم شدن کارت دستاتو تمیز کن با این دستای خونی جایی نرو
هانا: دارم میرم خونه هیشکی نمیبینتم دستامم پاک کردم
جکسون: خوبه فعلا اثری از خون روت نیس خوب اموزشت دادم
جکسون: برو منم میرم سروقت اونا
هانا: باشه
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم ولی اثری از جکسون نبود بادیگاردا که جلوی درو گرفته بودن کنار رفتن تا من رد شم وقتی رفتم وارد اتاق شدم دیدم چن نفر با سر و صورت خونی به صندلی بسته شده بودن
پوزخندی زدم و رفتم سمت وسایل مخصوصم و شکنجه اشونو شروع کردم
*
همینجوری که با دستمال تو دستم مشغول پاک کردن خون هایی که رو دستم بودن شدم
وقتی سرمو بالا اووردم با جکسون روبه رو شدم
جکسون: خانم لی خیلی وقته پیش استادت نیومدی
ازین کلمه متنفر بودم البته از شنیدنس از زبون همچین ادمی مث جکسون وانگ متنفر بودم
زوری لبخندی زدمو گفتم
_وقت نمیشد استاد بزرگ
جکسون: یااا با این وضع اینور و اونور نچرخ چقد بهت تاکید کردم که بعد از تموم شدن کارت دستاتو تمیز کن با این دستای خونی جایی نرو
هانا: دارم میرم خونه هیشکی نمیبینتم دستامم پاک کردم
جکسون: خوبه فعلا اثری از خون روت نیس خوب اموزشت دادم
جکسون: برو منم میرم سروقت اونا
هانا: باشه
۶.۶k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.