'شوالیه'
'شوالیه'
"part 29"
__________________
_پس چرا خون خوردی؟
_چی؟من کی؟
_همون موقعی که آوردنت درحاله مردن بودی اگه بهت خون
نمیرسید خشک میشدی
_نگو که اون جامی که من سرکشیدم توش خون بود؟
_تا جایی که میدونم به این زندان غذایی جز خون وارد نمیشه
_دوربین مخفیه؟
_چی ?؟؟؟؟؟؟
_بیخیال بیا به این بحث پایان بدیم.چندان شوخی جالبی نیس
_تو دیوونه ای
رفتم یه گوشه ای تنها نشستم.حرفاش تو ذهنم تکرار میشد.وااااااای
یعنی اون مایع خوش بو و خوش طعم خونه؟یعنی... یعنی من واقعا
خوناشامم؟این چه فیلمیه؟اخه من نخام تو فیلم باشم کیو باید
ببینم.من خون خوردم.به هیچ وجه دردم نمیاد.حتی با برخورد به
اون سنگ،سنگ به هزار تیکه تبدیل شد.من بوهارو به خوبی حس میکنم.قدرت شنواییم ...حتی صدای پرواز پشه رو میشنوم.خب
همه ی اینا یه نتیجه میده من دارم یه کابوس خیلی مذخرفو
تجربه میکنم.وقتشه بیدار شم.از جام بلند شدم و جلوی دیوار
ایستادم و شروع کردم به
کوبیدن کلم به دیوار.باهر بار کوبیدن میگفتم:بیدار شو...بیدار شو
صدای یکیشونوشنیدم:این یارو چه مرگشه
که اون پسری که باهاش صحبت کرده بودم در جوابش گفت:اون
دیوونس
باعصبانیت برگشتم طرفش و داد زدم:من دیوونه نیستم...نه
...شماها همتون دیوونه این
باشدت بیشتری سرمو کوبیدم:من چرا بیدار نمیشم.چراهنوزم
اینجام؟
همه سکوت کرده بودن و با بهت به من خیره شده بودن.این
درست نیس.چیزی به نام خوناشام وجود نداره.چرا تو این رویای
بچگونه گیر کردم؟
______________________
🌑
"part 29"
__________________
_پس چرا خون خوردی؟
_چی؟من کی؟
_همون موقعی که آوردنت درحاله مردن بودی اگه بهت خون
نمیرسید خشک میشدی
_نگو که اون جامی که من سرکشیدم توش خون بود؟
_تا جایی که میدونم به این زندان غذایی جز خون وارد نمیشه
_دوربین مخفیه؟
_چی ?؟؟؟؟؟؟
_بیخیال بیا به این بحث پایان بدیم.چندان شوخی جالبی نیس
_تو دیوونه ای
رفتم یه گوشه ای تنها نشستم.حرفاش تو ذهنم تکرار میشد.وااااااای
یعنی اون مایع خوش بو و خوش طعم خونه؟یعنی... یعنی من واقعا
خوناشامم؟این چه فیلمیه؟اخه من نخام تو فیلم باشم کیو باید
ببینم.من خون خوردم.به هیچ وجه دردم نمیاد.حتی با برخورد به
اون سنگ،سنگ به هزار تیکه تبدیل شد.من بوهارو به خوبی حس میکنم.قدرت شنواییم ...حتی صدای پرواز پشه رو میشنوم.خب
همه ی اینا یه نتیجه میده من دارم یه کابوس خیلی مذخرفو
تجربه میکنم.وقتشه بیدار شم.از جام بلند شدم و جلوی دیوار
ایستادم و شروع کردم به
کوبیدن کلم به دیوار.باهر بار کوبیدن میگفتم:بیدار شو...بیدار شو
صدای یکیشونوشنیدم:این یارو چه مرگشه
که اون پسری که باهاش صحبت کرده بودم در جوابش گفت:اون
دیوونس
باعصبانیت برگشتم طرفش و داد زدم:من دیوونه نیستم...نه
...شماها همتون دیوونه این
باشدت بیشتری سرمو کوبیدم:من چرا بیدار نمیشم.چراهنوزم
اینجام؟
همه سکوت کرده بودن و با بهت به من خیره شده بودن.این
درست نیس.چیزی به نام خوناشام وجود نداره.چرا تو این رویای
بچگونه گیر کردم؟
______________________
🌑
۱.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.