رمان زندگی ناعادلانه پارت⁶
رمان زندگی ناعادلانه پارت⁶
با خوندن نامه بغض کردم نفسم بالا نیومد...
هق هق چرا من هققق خدایا تقصیر من چیه؟
داشتم اینطور با خودم گریه میکردم کا راننده اقای کانگ با بادیگاردا اومد...
راننده:خانم ا.ت لطفا وسایلاتونو جمع کنید و باما بیاید عمارت
منم گفتم باشه و رفتم وسایلامو جمع کردم که فکر فرار به سرم زد..
⁵مین بعد ویو ا.ت:
وسایلامو جمع کردم و از در پشتی فرار کردم..
.....
.....
.....
.....
داشتم میدوعیدم که یکی دستمال گذاشت رو دهنم و سیاهی....
*پایان پارت ⁶* @_@
با خوندن نامه بغض کردم نفسم بالا نیومد...
هق هق چرا من هققق خدایا تقصیر من چیه؟
داشتم اینطور با خودم گریه میکردم کا راننده اقای کانگ با بادیگاردا اومد...
راننده:خانم ا.ت لطفا وسایلاتونو جمع کنید و باما بیاید عمارت
منم گفتم باشه و رفتم وسایلامو جمع کردم که فکر فرار به سرم زد..
⁵مین بعد ویو ا.ت:
وسایلامو جمع کردم و از در پشتی فرار کردم..
.....
.....
.....
.....
داشتم میدوعیدم که یکی دستمال گذاشت رو دهنم و سیاهی....
*پایان پارت ⁶* @_@
۱.۲k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.