بازی عشق شیطان پارت ۱۴
☆P. . . 14☆
ادامه ویو ژوئن:
اگه هه این از همه ی اینا خبردار بشه چقدر ضربه میخوره؟!!
قطعا توقع چنین کاری رو ازشون نداشته...
ولی این پیام هانول، اینکه نمیتونم هه این رو فراموش کنم، همه ی این اتفاقات داره ذهنم رو بهم میریزه...
سریع زنگ زدم به مین جون...
مین جون: الو؟!
ژوئن: تو الان کجایی؟
مین جون: ژوئن اتفاقی افتاده؟
ژوئن(عصبی): ژوئن؟! اگه جرعتشو داری که با من در بیوفتی یه بار دیگه اسمم رو به زبون بیار.
مین جون: چی داری میگی؟ چه خبره؟!!!
ژوئن(داد و عصبی): چه خبره؟ اینو من باید از تو بپرسم، چطور تونستی.
مین جون: آروم باش گوش کن ببین چی میگم.
ژوئن: این همه سر شرط بندی ها بدهی بالا آوردی، برای نون شبت به یکی التماس میکردی، کمکت کردم، تورو دست راست خودم و از همه به خودم نزدیکتر کردم اما جواب این همه خوبی این شد؟
مین جون: ببین چی میگم من...
ژوئن: نکنه اون عوضی از من بیشتر بهت رسیده ها؟ خیلی جرعت داشته که یکی رو از باند من گرفته.
مین جون: نه اصلا اینطوری نیست هانول چنین کاری نکرده اشتباه میکنی.
ژوئن: هانول؟! من که اسمی نبردم.
مین جون: نه یعنی منظورم...
ژوئن(داد): حالا هر جایی که هستی زود بیا پیش من تا از این بیشتر عصبانی نشدم.
بعدم تماسو قطع کردم...
باید الان یه کاری بکنم وگرنه هانول به هه این آسیب میزنه...
نمیدونستم باید الان چیکار کنم، مغزم پر شده بود از فکرای مزخرف دیگه...
که یه پیامی برام اومد، از طرف سوهو...
پیام: ژوئن الان وقت داری؟ یه چیزی رو فورا باید بهت بگم.
سریع بهش زنگ زدم...
سوهو: الو؟!
ژوئن: سوهو...
سوهو: ژوئن یه اتفاق خیلی بد افتاده...
ژوئن: چی شده؟
سوهو: توی ایتالیا به خونه ی جناب مارتینو حمله شده.
ژوئن: چی؟ تو، تو الان چی گفتی؟
سوهو: جناب مارتینو آسیب جدی ای ندیده خوشبختانه افرادش زود رسیدن.
ژوئن(با نگرانی): نمیدونی از طرف کی بوده؟
سوهو: اون کسی که به خونه حمله کرده بعد کلی شکنجه بلاخره اعتراف کرده که از طرف خانم و آقای چو فرستاده شده و از طرف اونا قصد داشته که بیاد کره و قبل کارلو و لوکا هه این رو بکشه.
ژوئن: چی؟ اَ از طرف خانم و آقای چو؟! ولی اونا که پدر خونده و مادر خونده ی کارلو هستن میخواسته هه این رو هم بکشه.
سوهو: آره دقیقا ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست، چرا باید از طرف اونا باشه؟
ژوئن: این نام خانوادگی برام آشناست، میشه یه عکس ازشون برام بفرستی؟
سوهو: باشه سریع برات میفرستم.
تماسو قطع کردم...
بعد چند دقیقه عکس رو برام فرستاد...
امکان نداشت...
اونا...
اونا...
اونا از دشمنای قدیمی خانواده واقعی کارلو لوکا و خانواده ی من و خانواده ی هه این هستن...!
اونا فقط همون یه نفر رو اجیر نکردن حتما کسای دیگه ای هم هستن ولی...اگه اونا به جای ایتالیا الان اینجا تو کُره باشن چی؟
ادامه ویو ژوئن:
اگه هه این از همه ی اینا خبردار بشه چقدر ضربه میخوره؟!!
قطعا توقع چنین کاری رو ازشون نداشته...
ولی این پیام هانول، اینکه نمیتونم هه این رو فراموش کنم، همه ی این اتفاقات داره ذهنم رو بهم میریزه...
سریع زنگ زدم به مین جون...
مین جون: الو؟!
ژوئن: تو الان کجایی؟
مین جون: ژوئن اتفاقی افتاده؟
ژوئن(عصبی): ژوئن؟! اگه جرعتشو داری که با من در بیوفتی یه بار دیگه اسمم رو به زبون بیار.
مین جون: چی داری میگی؟ چه خبره؟!!!
ژوئن(داد و عصبی): چه خبره؟ اینو من باید از تو بپرسم، چطور تونستی.
مین جون: آروم باش گوش کن ببین چی میگم.
ژوئن: این همه سر شرط بندی ها بدهی بالا آوردی، برای نون شبت به یکی التماس میکردی، کمکت کردم، تورو دست راست خودم و از همه به خودم نزدیکتر کردم اما جواب این همه خوبی این شد؟
مین جون: ببین چی میگم من...
ژوئن: نکنه اون عوضی از من بیشتر بهت رسیده ها؟ خیلی جرعت داشته که یکی رو از باند من گرفته.
مین جون: نه اصلا اینطوری نیست هانول چنین کاری نکرده اشتباه میکنی.
ژوئن: هانول؟! من که اسمی نبردم.
مین جون: نه یعنی منظورم...
ژوئن(داد): حالا هر جایی که هستی زود بیا پیش من تا از این بیشتر عصبانی نشدم.
بعدم تماسو قطع کردم...
باید الان یه کاری بکنم وگرنه هانول به هه این آسیب میزنه...
نمیدونستم باید الان چیکار کنم، مغزم پر شده بود از فکرای مزخرف دیگه...
که یه پیامی برام اومد، از طرف سوهو...
پیام: ژوئن الان وقت داری؟ یه چیزی رو فورا باید بهت بگم.
سریع بهش زنگ زدم...
سوهو: الو؟!
ژوئن: سوهو...
سوهو: ژوئن یه اتفاق خیلی بد افتاده...
ژوئن: چی شده؟
سوهو: توی ایتالیا به خونه ی جناب مارتینو حمله شده.
ژوئن: چی؟ تو، تو الان چی گفتی؟
سوهو: جناب مارتینو آسیب جدی ای ندیده خوشبختانه افرادش زود رسیدن.
ژوئن(با نگرانی): نمیدونی از طرف کی بوده؟
سوهو: اون کسی که به خونه حمله کرده بعد کلی شکنجه بلاخره اعتراف کرده که از طرف خانم و آقای چو فرستاده شده و از طرف اونا قصد داشته که بیاد کره و قبل کارلو و لوکا هه این رو بکشه.
ژوئن: چی؟ اَ از طرف خانم و آقای چو؟! ولی اونا که پدر خونده و مادر خونده ی کارلو هستن میخواسته هه این رو هم بکشه.
سوهو: آره دقیقا ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست، چرا باید از طرف اونا باشه؟
ژوئن: این نام خانوادگی برام آشناست، میشه یه عکس ازشون برام بفرستی؟
سوهو: باشه سریع برات میفرستم.
تماسو قطع کردم...
بعد چند دقیقه عکس رو برام فرستاد...
امکان نداشت...
اونا...
اونا...
اونا از دشمنای قدیمی خانواده واقعی کارلو لوکا و خانواده ی من و خانواده ی هه این هستن...!
اونا فقط همون یه نفر رو اجیر نکردن حتما کسای دیگه ای هم هستن ولی...اگه اونا به جای ایتالیا الان اینجا تو کُره باشن چی؟
۸۸۷
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.