پارت هفتم
ویو ا.ت
دیگه همون توان کوچیکی هم که داشتم رو دیگه ندارم دیگه جونی نمونده بود داشت چشمام بسته میشد با اون حال بدم داشتم باز تلاش میکردم که از تخت برم پایین خودمو کشون کشون و با درد و زجه به لبه ی تخت رسوندم تا خواستم سعی کنم بلند شم کل بدنم انگار آتیش گرفت و تعادلم رو از دست دادم و با سر از رو تخت افتادم زمین...
احساس کردم سرم شکست و همه جا رو خون برداشته دیگه از یچی مطمئن شدم و زیر لب بی جون و لرزون گفتم: تهیونگ من... با تمام وجودم ...دوست داشتم ولی.....ولی تو منو نخواستی.... خواستم.. بهت...محبت..کنم... ولی باز ..بی دلیل...عذابم دادی..تو...بازم کلا نابودم..کردی.. هم از درون... هم از ...بیرون... امید...امیدوارم.... که.... هیچ وقت.. پشیمون..نشی ...... دو..ست.دا...رم.. ت.تهیونگ!....
چشام کامل بسته شد..
(دو ساعت بعد)
(ویو تهیونگ)
بعد از دوساعت داشتم بر میگشتم خونه
ایندفعه خیلی زیاده روی کردم و خیلی بد کتکش زدم و شکنجه اش دادم ...وقتی برگشتم خونه...
(از زبان راوی)
تهیونگ همین که در رو باز میکنه ا.تی که با بدن غرق در خون رو زمین پر از خون افتاده بود رو میبینه و سرعا میدوه سمتش وقتی بهش میرسه جسم بی جون ا.ت رو بغلش میگیره...
تهیونگ: ا.ت! ا.تت! ا.تتتت! خواهش میکنم خواهش میکنم چشمات رو باز کن قسمت میدم(با بغض سگی)
تهیونگ هی با دست به صورتی که صورت حساب نمیشد انگار کیسه بوکس بوده و کلی بهش ضربه خورده و پاره شده خیلی یواش ضربه میزنه...
بغض تهیونگ میشکنه وکل خونه رو صدای گریه و التماس هاش تو خونه ی بی سروصدا میپیچید...
تهیونگ: ا.ت عزیزم ازت خواهش می کنم ازت تورو خدا بیدار شو چشمای قشنگت رو باز کن لطفااا ( گریه ی شدید)
دیگه همون توان کوچیکی هم که داشتم رو دیگه ندارم دیگه جونی نمونده بود داشت چشمام بسته میشد با اون حال بدم داشتم باز تلاش میکردم که از تخت برم پایین خودمو کشون کشون و با درد و زجه به لبه ی تخت رسوندم تا خواستم سعی کنم بلند شم کل بدنم انگار آتیش گرفت و تعادلم رو از دست دادم و با سر از رو تخت افتادم زمین...
احساس کردم سرم شکست و همه جا رو خون برداشته دیگه از یچی مطمئن شدم و زیر لب بی جون و لرزون گفتم: تهیونگ من... با تمام وجودم ...دوست داشتم ولی.....ولی تو منو نخواستی.... خواستم.. بهت...محبت..کنم... ولی باز ..بی دلیل...عذابم دادی..تو...بازم کلا نابودم..کردی.. هم از درون... هم از ...بیرون... امید...امیدوارم.... که.... هیچ وقت.. پشیمون..نشی ...... دو..ست.دا...رم.. ت.تهیونگ!....
چشام کامل بسته شد..
(دو ساعت بعد)
(ویو تهیونگ)
بعد از دوساعت داشتم بر میگشتم خونه
ایندفعه خیلی زیاده روی کردم و خیلی بد کتکش زدم و شکنجه اش دادم ...وقتی برگشتم خونه...
(از زبان راوی)
تهیونگ همین که در رو باز میکنه ا.تی که با بدن غرق در خون رو زمین پر از خون افتاده بود رو میبینه و سرعا میدوه سمتش وقتی بهش میرسه جسم بی جون ا.ت رو بغلش میگیره...
تهیونگ: ا.ت! ا.تت! ا.تتتت! خواهش میکنم خواهش میکنم چشمات رو باز کن قسمت میدم(با بغض سگی)
تهیونگ هی با دست به صورتی که صورت حساب نمیشد انگار کیسه بوکس بوده و کلی بهش ضربه خورده و پاره شده خیلی یواش ضربه میزنه...
بغض تهیونگ میشکنه وکل خونه رو صدای گریه و التماس هاش تو خونه ی بی سروصدا میپیچید...
تهیونگ: ا.ت عزیزم ازت خواهش می کنم ازت تورو خدا بیدار شو چشمای قشنگت رو باز کن لطفااا ( گریه ی شدید)
۱۷.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.