پرستار بچم پارت ۴۰
بچه خوبی شدم شما هم بچه خوبی باشید
🥲😂❤
میا:چقدر خوشگل شدی کوک*لبخند*
کوک:م...میا ...چجوری...چط*گریه*
میا:هیشش آروم باش برات توضیح میدم بیا بریم داخل راستی این خانوم کیه باهات؟
ات:من...*کوک میپره وسط حرفت*
کوک:این اسمش اته خدمتکار خونمون و پرستار جیهو
میا:اهه خوشبختم منم میا هستم زن کوک ...راستی حرف جیهو شد دلم برای پسرم تنگ شده کجاس؟
کوک:فعلا مهده بیا بریم داخل
میا:اوهوم خانم ات بیاید
ات:چشم...الان میام
+باورم نمیشه...خدمتکار خونش؟ هه کلا عاشق کی شدم که منو میگه خدمتکار خونش اونا رفتن روی مبل نشستن منم توی آشپزخانه مشغول غذا پختن شدم و به حرفاشون گوش میکردم
کوک:چ..چجوری زنده ای میا...من...من
میا:هیشش گوش کن....چهار سال پیش وقتی من با ماشین تصادف کردم و مجبور شدیم بچه رو نجات بدی من زنده موندم اوت یکی دیگه بود که خاکش کردن من فراموشی گرفتم و این چند سال با کمک خانوادم سعی کردم حافظه برگردونم همین وقتی همشو یادم اومد اومدم دنبالت
کوک:خیلی دلم برات تنگ شده بود میا*گریه*
میا:منم همینطور کوک*بغل کردن*
جیهو:بابا ...این خانومه کیه؟
میا:سلام جیهو کوچولو خوبی؟
جیهو:ممنون ولی...شما رو نشناختم
میا:بنظرت آشنا نیسم؟ مامانی تو نمیشناسی؟
جیهو:م...مامانی؟*بغض*
میا:اوهوم بغل نمیخوای؟
جیهو:چلا....چلا...چلااااا خیلی میقامممم
_اصلا باورم نمیشه بعد از این همه سال پیداش کنم اون ...اون مدد مطمئنم ولی ...الان جلوی چشمامه همون قیافه همون لبخند ولی دیگه اون بو رو نمیده به ات نگاه کردم داشت با پوزخند نگام میکرد من الان نمیدونم به ات حس دارم یا به میا اتم دوست دارم ولی الان زنم اینجاست...چیکار کنم پوووف
+هه همش یا بازیچه بودم غذا رو آماده کردم و رفتم خونه خودم...درو باز کردم ولو شدم روی تختم کم کم اون اتفاقا توی مغزم اکو میشد باعث گریم میشد لعنت بهم لعنت به زندگیمممم چرا باید عاشق یه مرد متاهل بشمممم صدامو توی پشتی خفه میکردم که کسی نفهمه چرا واقعا فکر کردم عاشقمه؟ اون عشق اولش یکی دیگه بود فقد منم که عاشق اون شدم...
عشق یک طرفه....جالبه ن؟
_با میا توی اتاق نشسته بودم هنوز هضم این قضیه برام سخت بود من خودم...خودم دیدم خودم بدن بی جونشو خاک کردم ولی چجوری؟ راستش تغییر زیادی توش احساس کردم صداش عطرش لبخنداش....
ولی ات چی؟ من...من نمیخوام اون اذیت بشه دوسش دارم ولی مادر جیهو برگشته و نمیتونم کاری کنم....
رفتم یه سر بهش بزنم ار اتاقشو باز کردم خوابش برده بود زیر چشماش رد اشک بود پشتیش کاملا خیس بود از همین میترسیدم!
که سرمم اومد کنارش دراز کشیدم،گرفتمش توی بغلم که شروع کرد حرف زدن
ات:من....دوست دارم....ببخشید که...عاشق یه مرد متاهل شدم
🥲😂❤
میا:چقدر خوشگل شدی کوک*لبخند*
کوک:م...میا ...چجوری...چط*گریه*
میا:هیشش آروم باش برات توضیح میدم بیا بریم داخل راستی این خانوم کیه باهات؟
ات:من...*کوک میپره وسط حرفت*
کوک:این اسمش اته خدمتکار خونمون و پرستار جیهو
میا:اهه خوشبختم منم میا هستم زن کوک ...راستی حرف جیهو شد دلم برای پسرم تنگ شده کجاس؟
کوک:فعلا مهده بیا بریم داخل
میا:اوهوم خانم ات بیاید
ات:چشم...الان میام
+باورم نمیشه...خدمتکار خونش؟ هه کلا عاشق کی شدم که منو میگه خدمتکار خونش اونا رفتن روی مبل نشستن منم توی آشپزخانه مشغول غذا پختن شدم و به حرفاشون گوش میکردم
کوک:چ..چجوری زنده ای میا...من...من
میا:هیشش گوش کن....چهار سال پیش وقتی من با ماشین تصادف کردم و مجبور شدیم بچه رو نجات بدی من زنده موندم اوت یکی دیگه بود که خاکش کردن من فراموشی گرفتم و این چند سال با کمک خانوادم سعی کردم حافظه برگردونم همین وقتی همشو یادم اومد اومدم دنبالت
کوک:خیلی دلم برات تنگ شده بود میا*گریه*
میا:منم همینطور کوک*بغل کردن*
جیهو:بابا ...این خانومه کیه؟
میا:سلام جیهو کوچولو خوبی؟
جیهو:ممنون ولی...شما رو نشناختم
میا:بنظرت آشنا نیسم؟ مامانی تو نمیشناسی؟
جیهو:م...مامانی؟*بغض*
میا:اوهوم بغل نمیخوای؟
جیهو:چلا....چلا...چلااااا خیلی میقامممم
_اصلا باورم نمیشه بعد از این همه سال پیداش کنم اون ...اون مدد مطمئنم ولی ...الان جلوی چشمامه همون قیافه همون لبخند ولی دیگه اون بو رو نمیده به ات نگاه کردم داشت با پوزخند نگام میکرد من الان نمیدونم به ات حس دارم یا به میا اتم دوست دارم ولی الان زنم اینجاست...چیکار کنم پوووف
+هه همش یا بازیچه بودم غذا رو آماده کردم و رفتم خونه خودم...درو باز کردم ولو شدم روی تختم کم کم اون اتفاقا توی مغزم اکو میشد باعث گریم میشد لعنت بهم لعنت به زندگیمممم چرا باید عاشق یه مرد متاهل بشمممم صدامو توی پشتی خفه میکردم که کسی نفهمه چرا واقعا فکر کردم عاشقمه؟ اون عشق اولش یکی دیگه بود فقد منم که عاشق اون شدم...
عشق یک طرفه....جالبه ن؟
_با میا توی اتاق نشسته بودم هنوز هضم این قضیه برام سخت بود من خودم...خودم دیدم خودم بدن بی جونشو خاک کردم ولی چجوری؟ راستش تغییر زیادی توش احساس کردم صداش عطرش لبخنداش....
ولی ات چی؟ من...من نمیخوام اون اذیت بشه دوسش دارم ولی مادر جیهو برگشته و نمیتونم کاری کنم....
رفتم یه سر بهش بزنم ار اتاقشو باز کردم خوابش برده بود زیر چشماش رد اشک بود پشتیش کاملا خیس بود از همین میترسیدم!
که سرمم اومد کنارش دراز کشیدم،گرفتمش توی بغلم که شروع کرد حرف زدن
ات:من....دوست دارم....ببخشید که...عاشق یه مرد متاهل شدم
۲۶.۷k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.