مافیای خوش اخلاق
پارت ۱
(صبح) ویوا/ت
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم اوفففف یه روز تکراری و خسته کننده دیگه که هیچ اتفاق هیجان انگیزی نمی افتده یعنی الان هانا چیکار میکنه؟(دوست صمیمی ا/ت) بزار یه زنگ بزنم بهش گوشیو برداشتم دیدم ساعت ۲ ظهره اومو(وای خدای من)چقد خوابیدم اوتوکه؟(حالا چیکار کنم؟)
چرا بابام اینا بیدارم نکردن رفتم سمت سرویس بهداشتی کارای لازم رو کردم اومدم بیرون موهایی رو که تا کمرم بود رو دم اسبی بستم چتری هام رو انداختم روی صورتم به ساعت دیواری اتاقم نگا کردم یاااا یعنی ۲۰ مین (دقیقه)کشید این کارا هودیمو و شرتکم رو با لباس خوابام عوض کردم رفتم پایین انگار همه همی الان بیدا شده بودن نشستم سر میز شروع کردم به خوردن صبحونه ام
پدرا/ت جانگ وو: دخترم دیر بیدار شدی؟گوشیت تا حالا چند باری آلارم زده چرا بیدار نشدی؟
جین:آپا(پدر)ما خودمون هم تازه بیدار شدیم چیکارش داری آخه؟
آره:آپا،اوپا(پسر بزرگتر از خود) راس میگه دیگه چه گیری به اونی (خواهر)خوشگل من دادی؟
جانگ وو:ماهم یچی گفتیم بگذریم زود بخورین ساعت ۴ جلسه داریم فقط به اون جلسه میریم و بر میگردیم
ا/ت:لازمه من بیام؟
جانگ وو :آره دختر جون تا حتما باید بیای خیر سرت مدلی
ا/ت:هوفففففف باشه بابا میام
ساعت ۳ ظهر
جانگ وو :ا/ت ما میریم توهم ساعت نزدیک به ۴ اونجا باشیا
ا/ت:باشه بابا چفد سخت میگرین یه جلسه سادست دیگه
جین: اونی جون آدماش مهمه
ا/ت:باش
بعد رفتن اونا به آجوما (فک کنم به پیرزن یا خدمتکار زن میگن چون به پیر مرد ها و خدمتکار های پیر مرد هم آجوشی میگن ) یه لیوان قهوه برام بیاره خودمم جلوی تیوی نشتم قهومو خوردم تقریبا ساعت ۳:۳۰بود که آجوما گفت که پدرم گفته حاظر بشم و برم
طبق معمول رفتم به دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم لباس هام رو با کت شلوار سیاهم که از زیرش نیم تنه ی سفید و با کفش پاشنه بلند سیاه پوشیدم نشستم موهامو خشک کردم و دم اسبی بستمشون چتری هامو ریختم رو صورتم و میکاپم رو کردم فک کنم دیرم شده به ساعت نگه کردم ۴ بود با عجله چون شرکت نزدیک بود پیاده رفتم تا ترافیک نبینم توی راه بودم همه داشتن یجوری نگام میکردم فهمیدم ماسک نزدم پس رفتم توی یه کوچه ی خلوت تا ماسکم رو بزنم داشتم از کیف دستیم ماسکم رو در می آوردم که فقط شنیدم یکی گفت :خودشه ببریدش مطمئنن رئیس واسش دست مزد زیادی میده و بعدش سیاهی مطلق......
(صبح) ویوا/ت
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم اوفففف یه روز تکراری و خسته کننده دیگه که هیچ اتفاق هیجان انگیزی نمی افتده یعنی الان هانا چیکار میکنه؟(دوست صمیمی ا/ت) بزار یه زنگ بزنم بهش گوشیو برداشتم دیدم ساعت ۲ ظهره اومو(وای خدای من)چقد خوابیدم اوتوکه؟(حالا چیکار کنم؟)
چرا بابام اینا بیدارم نکردن رفتم سمت سرویس بهداشتی کارای لازم رو کردم اومدم بیرون موهایی رو که تا کمرم بود رو دم اسبی بستم چتری هام رو انداختم روی صورتم به ساعت دیواری اتاقم نگا کردم یاااا یعنی ۲۰ مین (دقیقه)کشید این کارا هودیمو و شرتکم رو با لباس خوابام عوض کردم رفتم پایین انگار همه همی الان بیدا شده بودن نشستم سر میز شروع کردم به خوردن صبحونه ام
پدرا/ت جانگ وو: دخترم دیر بیدار شدی؟گوشیت تا حالا چند باری آلارم زده چرا بیدار نشدی؟
جین:آپا(پدر)ما خودمون هم تازه بیدار شدیم چیکارش داری آخه؟
آره:آپا،اوپا(پسر بزرگتر از خود) راس میگه دیگه چه گیری به اونی (خواهر)خوشگل من دادی؟
جانگ وو:ماهم یچی گفتیم بگذریم زود بخورین ساعت ۴ جلسه داریم فقط به اون جلسه میریم و بر میگردیم
ا/ت:لازمه من بیام؟
جانگ وو :آره دختر جون تا حتما باید بیای خیر سرت مدلی
ا/ت:هوفففففف باشه بابا میام
ساعت ۳ ظهر
جانگ وو :ا/ت ما میریم توهم ساعت نزدیک به ۴ اونجا باشیا
ا/ت:باشه بابا چفد سخت میگرین یه جلسه سادست دیگه
جین: اونی جون آدماش مهمه
ا/ت:باش
بعد رفتن اونا به آجوما (فک کنم به پیرزن یا خدمتکار زن میگن چون به پیر مرد ها و خدمتکار های پیر مرد هم آجوشی میگن ) یه لیوان قهوه برام بیاره خودمم جلوی تیوی نشتم قهومو خوردم تقریبا ساعت ۳:۳۰بود که آجوما گفت که پدرم گفته حاظر بشم و برم
طبق معمول رفتم به دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم لباس هام رو با کت شلوار سیاهم که از زیرش نیم تنه ی سفید و با کفش پاشنه بلند سیاه پوشیدم نشستم موهامو خشک کردم و دم اسبی بستمشون چتری هامو ریختم رو صورتم و میکاپم رو کردم فک کنم دیرم شده به ساعت نگه کردم ۴ بود با عجله چون شرکت نزدیک بود پیاده رفتم تا ترافیک نبینم توی راه بودم همه داشتن یجوری نگام میکردم فهمیدم ماسک نزدم پس رفتم توی یه کوچه ی خلوت تا ماسکم رو بزنم داشتم از کیف دستیم ماسکم رو در می آوردم که فقط شنیدم یکی گفت :خودشه ببریدش مطمئنن رئیس واسش دست مزد زیادی میده و بعدش سیاهی مطلق......
۵.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.