پارت ۷
پارت ۷
رها:ساری بچ ها ی چیزی باید بهتون بگم
بچ ها :بگو
رها:پدر منو رهام یکیه ینی هم مادر رهام زنش بوده هم مادر من ی جورایی من و رهام خاهر و برادریم هر چند ناتنی ولی هستیم مامانم این قضیه رو نمیدونه مواظب باشین خب
امیر:باورم نمیشه میدونستم فاملیتون یکیه گفتم شاید دختر عمو و پسر عمو باشین ن خاهر و برادر
رهام:مجبور نبودی بگی
الی:الان باهم مشکلی ندارین؟
رها:ن
ساری:خدا رو شکر
بغض کرده بودم حالم خوش نبود همونطور نشسته بودم مبلو با دستام فشار میدادم
رها:من...از...رهام...بابت...سختیایی ک...کشیده ...از طرف پدرمون...معذرت...میخام
الی:آروم باش
رهام اومد جلوم رو زمین زانو زد
رهام:آروم باش اشکال نداره
صورتمو توی دستاش گرفت شروع کرد ب ناز کردن
ساری:بچها بنظرم بریم تناش بزاریم بهتره مگرن حالش بدتر میشه
الی:راست میگ رهام پاشو بریم
رهام:تناش نمیزارم شماها میخایین برین تازه فهمیدم خاهر داشتن چ شکلیه (گریه)
امیر:دخترا بریم
ساری و الی با امیر رفتن رهام بغلم گرفت
رهام:رها آروم باش میدونم کلی فشار روته میدونم داری درد میکشی میدونمدرکت میکنم از این ب بعد کنارتم
توی بغل رهام بغضم شکست بعد چند مین آروم شدم
رهام:خوبی الان
رها:هوم بچ ها چرا رفتن
رهام:حالت بد بود خب
رها:از فردا میایی شرکت
رهام:بش فک نکردم
رها:چوسی نیا دیگ عه
رهام:حالا چون التماس میکنی باش
رها:خوبع
رهام:من میرم تو هم استراحت کن
رهام رفت چشامو بستم بعد چند ساعت چشامو باز کردم دیدم رهام نشسته نگام میکنه
رها:نرفتی؟!
رهام:ها برگشتم سوییچ ماشینتو بزارم دیدم قشنگ خابیدی دلم نبومد برم
بلند شدم روی تخت نشستم
رها:ی چی بگم پروو نشیا
رهام:باش
رها:خیلی داداش داشتن خوبه مرسی ک اومدی
رهام:خاهش
رها:سعی میکنم لوست نکنم بزا آماده شم بریم دمبال بچ ها بگردیم
رها:ساری بچ ها ی چیزی باید بهتون بگم
بچ ها :بگو
رها:پدر منو رهام یکیه ینی هم مادر رهام زنش بوده هم مادر من ی جورایی من و رهام خاهر و برادریم هر چند ناتنی ولی هستیم مامانم این قضیه رو نمیدونه مواظب باشین خب
امیر:باورم نمیشه میدونستم فاملیتون یکیه گفتم شاید دختر عمو و پسر عمو باشین ن خاهر و برادر
رهام:مجبور نبودی بگی
الی:الان باهم مشکلی ندارین؟
رها:ن
ساری:خدا رو شکر
بغض کرده بودم حالم خوش نبود همونطور نشسته بودم مبلو با دستام فشار میدادم
رها:من...از...رهام...بابت...سختیایی ک...کشیده ...از طرف پدرمون...معذرت...میخام
الی:آروم باش
رهام اومد جلوم رو زمین زانو زد
رهام:آروم باش اشکال نداره
صورتمو توی دستاش گرفت شروع کرد ب ناز کردن
ساری:بچها بنظرم بریم تناش بزاریم بهتره مگرن حالش بدتر میشه
الی:راست میگ رهام پاشو بریم
رهام:تناش نمیزارم شماها میخایین برین تازه فهمیدم خاهر داشتن چ شکلیه (گریه)
امیر:دخترا بریم
ساری و الی با امیر رفتن رهام بغلم گرفت
رهام:رها آروم باش میدونم کلی فشار روته میدونم داری درد میکشی میدونمدرکت میکنم از این ب بعد کنارتم
توی بغل رهام بغضم شکست بعد چند مین آروم شدم
رهام:خوبی الان
رها:هوم بچ ها چرا رفتن
رهام:حالت بد بود خب
رها:از فردا میایی شرکت
رهام:بش فک نکردم
رها:چوسی نیا دیگ عه
رهام:حالا چون التماس میکنی باش
رها:خوبع
رهام:من میرم تو هم استراحت کن
رهام رفت چشامو بستم بعد چند ساعت چشامو باز کردم دیدم رهام نشسته نگام میکنه
رها:نرفتی؟!
رهام:ها برگشتم سوییچ ماشینتو بزارم دیدم قشنگ خابیدی دلم نبومد برم
بلند شدم روی تخت نشستم
رها:ی چی بگم پروو نشیا
رهام:باش
رها:خیلی داداش داشتن خوبه مرسی ک اومدی
رهام:خاهش
رها:سعی میکنم لوست نکنم بزا آماده شم بریم دمبال بچ ها بگردیم
۲.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.