پارت ۳
[چویا]
الان چند ماه میگذره و روزی که هیچوقت نمیخواستم برسه رسید. روز آلفا و امگا. همه آلفا ها با امگاشون بودن و بعضی هاتون عاشق همدیگه بودن. زنگ که خورد دازای منو کشید به یه اتاق خالی و درشو قفل کرد تا کسی نیاد داخل. شدیدا میترسیدم ولی از طرفی میتونستم راحت تر بهش اعتراف کنم. تو فکر بودم که یهو اومد سمتم و بغلم کرد.
+ نمیخوام بهت سخت بگیرم الان زوده.
(دوستان یه کوچولو🔞
اگه دوست ندارید میتونید بخونید. من اخطار دادم.)
[نویسنده]
دازای چویا رو کوبید زمین و روش خیمه زد و شروع کرد و چویا رو بوسید. برخلاف انتظار دازای چویا داشت همراهی میکرد. وقتی میخواست بلند شه و بپرسه که چرا همراهیش کرد، چویا دستاشو پشت سر دازای برد و دازای رو به خودش چسبوند و در یک حرکت جای خودش و دازای رو عوض کرد و حالا چویا روی دازای خیمه زده بود.
+ چویا! چرا همراهیم کردی؟
- خودت چرا منو کیس کردی؟
چو یا و دازای با صورت های لبو شده به هم نگاه میکردن و چویا آروم آروم سرشو به گوش دازای نزدیک کرد که باعث شد لب های چویا کنار گوش دازای و لب های دازای کنار گوش چویا قرار بگیره.
-+ دوست دارم(همزمان)
هر دو بهم نگاه کردن و چویا از روی دازای بلند شد و بعد از نشستن دازای رو پاهای دازای نشست. دازای اونقدر تعجب کرده بود که نفهمید چویا کی دکمه های رو باز کرده و در حال لمس و فتح کردن بالا تنه اونه.
[دازای]
وقتی به خودم اومدم که داشت رو بالا تنم کی*س مار*ک های بزرگ و کوچکی میزاشت. از شونه هاشو گرفتم و عقب بردمش و دکمه های لباسشو باز کردم و همون کار هایی که با من کرد رو باهاش کردم.
- واقعا فکر نمیکردم امگا کوچولوم دوسم داشته باشه و اینکارا رو باهام کنه.
قبل از اینکه حرفی بزنه کیسش کردم و بخاطر کمبود اکسیژن از هم جدا شدیم و بعد از چند دقیقه هردومون همزمان همدیگه رو مارک کردیم و از هم جدا شدیم و بعد از درست کردن سر و وضعمون رفتیم بیرون. فکر کنم دیگه استرس نداره چون خیلی شاد و شنگول شده. فکر کنم بخاطر امروز بود.
(پایان 🔞)
+ چویا، واقعا؟
- اره واقعا.
بعد باهم خندیدیم و قهقهه های بلندمون داشت ساختمون رو میلرزوند و اینجوری بود که یه روز دیگه هم با امگا کوچولوی هویجیم تموم شد.
_________________________________________
خلاصه بخش 🔞: بهم اعتراف کردن که عاشق همدیگن.
خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون بیاد و از این فیک هم مثل ماه سرخ استقبال کنید.
لایک و فالو فراموش نشه.
جانه👋🏻
الان چند ماه میگذره و روزی که هیچوقت نمیخواستم برسه رسید. روز آلفا و امگا. همه آلفا ها با امگاشون بودن و بعضی هاتون عاشق همدیگه بودن. زنگ که خورد دازای منو کشید به یه اتاق خالی و درشو قفل کرد تا کسی نیاد داخل. شدیدا میترسیدم ولی از طرفی میتونستم راحت تر بهش اعتراف کنم. تو فکر بودم که یهو اومد سمتم و بغلم کرد.
+ نمیخوام بهت سخت بگیرم الان زوده.
(دوستان یه کوچولو🔞
اگه دوست ندارید میتونید بخونید. من اخطار دادم.)
[نویسنده]
دازای چویا رو کوبید زمین و روش خیمه زد و شروع کرد و چویا رو بوسید. برخلاف انتظار دازای چویا داشت همراهی میکرد. وقتی میخواست بلند شه و بپرسه که چرا همراهیش کرد، چویا دستاشو پشت سر دازای برد و دازای رو به خودش چسبوند و در یک حرکت جای خودش و دازای رو عوض کرد و حالا چویا روی دازای خیمه زده بود.
+ چویا! چرا همراهیم کردی؟
- خودت چرا منو کیس کردی؟
چو یا و دازای با صورت های لبو شده به هم نگاه میکردن و چویا آروم آروم سرشو به گوش دازای نزدیک کرد که باعث شد لب های چویا کنار گوش دازای و لب های دازای کنار گوش چویا قرار بگیره.
-+ دوست دارم(همزمان)
هر دو بهم نگاه کردن و چویا از روی دازای بلند شد و بعد از نشستن دازای رو پاهای دازای نشست. دازای اونقدر تعجب کرده بود که نفهمید چویا کی دکمه های رو باز کرده و در حال لمس و فتح کردن بالا تنه اونه.
[دازای]
وقتی به خودم اومدم که داشت رو بالا تنم کی*س مار*ک های بزرگ و کوچکی میزاشت. از شونه هاشو گرفتم و عقب بردمش و دکمه های لباسشو باز کردم و همون کار هایی که با من کرد رو باهاش کردم.
- واقعا فکر نمیکردم امگا کوچولوم دوسم داشته باشه و اینکارا رو باهام کنه.
قبل از اینکه حرفی بزنه کیسش کردم و بخاطر کمبود اکسیژن از هم جدا شدیم و بعد از چند دقیقه هردومون همزمان همدیگه رو مارک کردیم و از هم جدا شدیم و بعد از درست کردن سر و وضعمون رفتیم بیرون. فکر کنم دیگه استرس نداره چون خیلی شاد و شنگول شده. فکر کنم بخاطر امروز بود.
(پایان 🔞)
+ چویا، واقعا؟
- اره واقعا.
بعد باهم خندیدیم و قهقهه های بلندمون داشت ساختمون رو میلرزوند و اینجوری بود که یه روز دیگه هم با امگا کوچولوی هویجیم تموم شد.
_________________________________________
خلاصه بخش 🔞: بهم اعتراف کردن که عاشق همدیگن.
خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون بیاد و از این فیک هم مثل ماه سرخ استقبال کنید.
لایک و فالو فراموش نشه.
جانه👋🏻
۱۱.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.