love game"part⁵"
love game"part⁵"
'پسر از خانه خود بیرون آمد و به سمت خانه کلارا رفت.انگشتش را چندبار برروی زنگ خانه فشرد تااینکه در باز شد'
"سلام کوک.چیزی شده؟":Clara
"سلام چیزی که..........":Kook
"کوک؟چیشده؟؟؟":Clara
"کلارا اومدم ازت بخوام که اگه دوست داری......اگه دوست داری امشب شام باهم بریم بیرون":Kook
"ما؟تنهایی؟":Clara
"اوهوم":Kook
"الان بهجورایی داری ازم درحواست قرار میکنی؟"Clara
"احتمالا":Kook
"اینم یعنی اینکه تو از من خوشت میاد؟"Clara
"خب.......آره":Kook
"واقعیت اینه که.......منم ازت خوشم میاد.میخواستم بهت بگم ولی تو زودتر گفتی":Clara
"پس...":Kook
"آره بیا امروز ساعت ۵ همو ببینیم":Clara
"ممنونم که قبول کردی.میبینمت":Kook
"خداحافظ":Clara
'پسر با خوشحالی به خانه خود رفت.هیجان داشت.او از کلارا خوشش میآمد و خوشحال بود که حسش متقابل است ولی کلارا چی؟کلارا خوشحال بود.نه از اینکه پسر به او درخواست قرار داده بود. خوشحال بود چون با رفتارها خودش توانسته بود پسر را جذب خودش کند.از نظر کلارا جونگکوک پسر جذاب و بامزهای بود ولی او دنبال پول بود و باید کارخودرا به اتمام میرساند
ساعت⁵
"سلام":Clara
"سلام.چقدر.......چقدر خوشگلتر شدی":Kook
"ممنونم... توهم.....خیلی خوشتیپ شدی":Clara
"کلارا":Kook
"بله؟":Clara
"تو واقعا جذابی":Kook
"کوک داری خجالتم میدی":Clara
"جدی گفتم":Kook
"ممنونم ولی بهتر نیست بریم؟":Clara
"بریم":Kook
'از نظر پسر کلارا ماننده دریایی عمیق بود که هرچه بهش نزدیکتر میشدی بیشتر به داخلش فرو میرفتی و حالا جئون داشت در آن دریا غرق میشد او نمیدانست غرق شدن داخل این دریای عمیق عواقب خوبی ندارد.......'
'پسر از خانه خود بیرون آمد و به سمت خانه کلارا رفت.انگشتش را چندبار برروی زنگ خانه فشرد تااینکه در باز شد'
"سلام کوک.چیزی شده؟":Clara
"سلام چیزی که..........":Kook
"کوک؟چیشده؟؟؟":Clara
"کلارا اومدم ازت بخوام که اگه دوست داری......اگه دوست داری امشب شام باهم بریم بیرون":Kook
"ما؟تنهایی؟":Clara
"اوهوم":Kook
"الان بهجورایی داری ازم درحواست قرار میکنی؟"Clara
"احتمالا":Kook
"اینم یعنی اینکه تو از من خوشت میاد؟"Clara
"خب.......آره":Kook
"واقعیت اینه که.......منم ازت خوشم میاد.میخواستم بهت بگم ولی تو زودتر گفتی":Clara
"پس...":Kook
"آره بیا امروز ساعت ۵ همو ببینیم":Clara
"ممنونم که قبول کردی.میبینمت":Kook
"خداحافظ":Clara
'پسر با خوشحالی به خانه خود رفت.هیجان داشت.او از کلارا خوشش میآمد و خوشحال بود که حسش متقابل است ولی کلارا چی؟کلارا خوشحال بود.نه از اینکه پسر به او درخواست قرار داده بود. خوشحال بود چون با رفتارها خودش توانسته بود پسر را جذب خودش کند.از نظر کلارا جونگکوک پسر جذاب و بامزهای بود ولی او دنبال پول بود و باید کارخودرا به اتمام میرساند
ساعت⁵
"سلام":Clara
"سلام.چقدر.......چقدر خوشگلتر شدی":Kook
"ممنونم... توهم.....خیلی خوشتیپ شدی":Clara
"کلارا":Kook
"بله؟":Clara
"تو واقعا جذابی":Kook
"کوک داری خجالتم میدی":Clara
"جدی گفتم":Kook
"ممنونم ولی بهتر نیست بریم؟":Clara
"بریم":Kook
'از نظر پسر کلارا ماننده دریایی عمیق بود که هرچه بهش نزدیکتر میشدی بیشتر به داخلش فرو میرفتی و حالا جئون داشت در آن دریا غرق میشد او نمیدانست غرق شدن داخل این دریای عمیق عواقب خوبی ندارد.......'
۱.۲k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.