فیک shadow of death پارت⁴³
لونا « مهمانی تمام شد و خسته و کوفته رفتم توی اتاقم....من تاحالا مشروب نخورده بودم برای همین خیلی اذیت شدم....آی آی عجب غلطی کردم ها..صدای در اومد و از اونجایی که جونم داشت در میومد و میدونستم کیه اجازه ورود دادم و چشمام رو بستم
جیهوپ « نچ نچ نگاه کن چیکار کردی با خودتی....مرض داشتی سر لجبازی با تهیونگ مشروب رو خوردی؟؟
لونا « هوپی دعوام نکن دیگههه....
جیهوپ « بیا اینو بخور بعدشم بخواب....راستی باید مراقب حرکاتت باشی....چون اگه چوی شک کنه بازی برعکس میشه....
لونا « آ...آره میدونم....جیهوپ دستم رو گرفت و نشستم...قرص رو خوردم بهتر شدم.....ممنون که اینقدر هوامو داری...
جیهوپ « خواهش میکنم مغز فندوقی...حالا بگیر بخواب...پتوشو روش کشیدم و اونقدر خسته بود که خیلی زود خوابش برد....
یک هفته بعد//
لونا « یک هفته از مهمانی اونشب میگذشت و چوی مدام مراقب رفت و آمد من بود و حتی چند دفعه اون نقاب سیاه رو دیدم....امشب محموله حمل میشد و قرار بود جیمین و سوهون و افرادشون با پوشش پلیس بهشون حمله کنن و معامله رو خودشون انجام بدم....داشتم سوابق باند هی جاعه رو برسی میکرد که جیهوپ اومد داخل
جیهوپ « جیمین پیغام داده امشب چون قراره حمله کنن برای تو خطرناکه.....پس زیاد اونجا نمیمونیم لونا....خواهش میکنم حرف گوش کن تا بلایی سرت نیاد
لونا « هوفففف....حالا که جای هیجانیش رسیده میخواین من برم عمارت....
جیهوپ « لونا
لونا « باشه فهمیدم باید خفه شم....
لونا « امشب نباید تیپ زرق و برق دار انتخاب میکردم.....نگاهی به کمد لباسام کردم و یه پیرهن سفید بافتنی با کت بلند مشکی و شلوار مشکی پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین...همه بهم تعظیم کردن و بعدش جیهوپ در ماشین رو باز کردم و نشستم تو ماشین
جیهوپ « چوی تا لحظه آخر لوکیشن رو تغییر میداد و وقتی میرسیدیم اونجا محافظ ها باید تلفنشون رو تحویل میدادن....برای همین لونا قبل از اینکه از ماشین پیاده بشه لوکیشن رو فرستاد و جی پی اس گوشیش رو روشن کرد...
لونا « هوا تاریک بود و فقط صدای جیر جیرک ها به گوش میرسید....با برخورد نور ماشین به چشمام اونا رو بستم و بعدش دیدم ربکا از ماشین پیاده شد.....پوزخندی زدم و گفتم « میدونستم اون روباه پیر نمیاد....
ربکا « خب دوساعت دیگه طرف قرارداد میاد....به افرادت بگو محموله رو پیاده کنن
لونا « به من دستور نده....خودم میدونم چیکار کنم خانم معاون....کاملا مشخص بود عصبی شده اما چیزی نگفت و رفت سراغ افرادشون....کم کم باید میرفتم چون جیمین رسیده بود.....داشتم همراه افرادی که جیهوپ فرستاده بود سمت ماشین میرفتم که صدایی توجه ام رو جلب کرد.....چرا این صدا اینقدر آشنا بود؟
نقاب سیاه « چطور از من میخواین دخترم رو بکشم؟؟؟؟ تو انسان نیستی
جیهوپ « نچ نچ نگاه کن چیکار کردی با خودتی....مرض داشتی سر لجبازی با تهیونگ مشروب رو خوردی؟؟
لونا « هوپی دعوام نکن دیگههه....
جیهوپ « بیا اینو بخور بعدشم بخواب....راستی باید مراقب حرکاتت باشی....چون اگه چوی شک کنه بازی برعکس میشه....
لونا « آ...آره میدونم....جیهوپ دستم رو گرفت و نشستم...قرص رو خوردم بهتر شدم.....ممنون که اینقدر هوامو داری...
جیهوپ « خواهش میکنم مغز فندوقی...حالا بگیر بخواب...پتوشو روش کشیدم و اونقدر خسته بود که خیلی زود خوابش برد....
یک هفته بعد//
لونا « یک هفته از مهمانی اونشب میگذشت و چوی مدام مراقب رفت و آمد من بود و حتی چند دفعه اون نقاب سیاه رو دیدم....امشب محموله حمل میشد و قرار بود جیمین و سوهون و افرادشون با پوشش پلیس بهشون حمله کنن و معامله رو خودشون انجام بدم....داشتم سوابق باند هی جاعه رو برسی میکرد که جیهوپ اومد داخل
جیهوپ « جیمین پیغام داده امشب چون قراره حمله کنن برای تو خطرناکه.....پس زیاد اونجا نمیمونیم لونا....خواهش میکنم حرف گوش کن تا بلایی سرت نیاد
لونا « هوفففف....حالا که جای هیجانیش رسیده میخواین من برم عمارت....
جیهوپ « لونا
لونا « باشه فهمیدم باید خفه شم....
لونا « امشب نباید تیپ زرق و برق دار انتخاب میکردم.....نگاهی به کمد لباسام کردم و یه پیرهن سفید بافتنی با کت بلند مشکی و شلوار مشکی پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین...همه بهم تعظیم کردن و بعدش جیهوپ در ماشین رو باز کردم و نشستم تو ماشین
جیهوپ « چوی تا لحظه آخر لوکیشن رو تغییر میداد و وقتی میرسیدیم اونجا محافظ ها باید تلفنشون رو تحویل میدادن....برای همین لونا قبل از اینکه از ماشین پیاده بشه لوکیشن رو فرستاد و جی پی اس گوشیش رو روشن کرد...
لونا « هوا تاریک بود و فقط صدای جیر جیرک ها به گوش میرسید....با برخورد نور ماشین به چشمام اونا رو بستم و بعدش دیدم ربکا از ماشین پیاده شد.....پوزخندی زدم و گفتم « میدونستم اون روباه پیر نمیاد....
ربکا « خب دوساعت دیگه طرف قرارداد میاد....به افرادت بگو محموله رو پیاده کنن
لونا « به من دستور نده....خودم میدونم چیکار کنم خانم معاون....کاملا مشخص بود عصبی شده اما چیزی نگفت و رفت سراغ افرادشون....کم کم باید میرفتم چون جیمین رسیده بود.....داشتم همراه افرادی که جیهوپ فرستاده بود سمت ماشین میرفتم که صدایی توجه ام رو جلب کرد.....چرا این صدا اینقدر آشنا بود؟
نقاب سیاه « چطور از من میخواین دخترم رو بکشم؟؟؟؟ تو انسان نیستی
۵۶.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.