عشق بین سال آخری ها
عشق بین سال آخری ها
((فرشته عشق فصل دوم))
پارت سوم
میونگ:دوباره چی شده ها؟با یکم داد
بابام جلو اومد زد تو گوشم که خوردم زمین عادت کرده بودم دیگه بلند شدم ،رفتم طبقه بالا تو اتاقم لباس عوض کردم و اومدم بیرون کلید رو برداشتم که برم بیرون
√:کجا میری
بهش اهمیتی ندادم رفتم بیرون
بدون مقصدی همینطوری داشتم تو خیابون راه میرفتم یه سوپر مارکت دیدم یه بستنی خریدم و اومدم بیرون بستنیمو باز کردم که بخورم که یهو جلو چشمام سیاهی رفت یادم اومد دکتر گفته برم بیمارستان آزمایش بدم اهمیت ندادم و شروع کردم به خوردن بستنی که دیدم بازم جلو چشمام سیاهی رفت پس راه افتادم سمت بیمارستان راستش میترسیدم که این بیمارستان هم مال بابام یا عموم باشه و بابام بفهمه که رفتم بیمارستان ولی بازم به راهم ادامه دادم رسیدم بیمارستان نشستم تو بخش تا نوبت من بشه بعد یک ساعت بلاخره نوبت من شد رفتم داخل دکتر معاینم کرد اومدم بیرون کاری نمیتونستم بکنم جز اینکه گریه کنم حالا من باید چکار کنم تا خونه گریه کردم و به این فک کردم که بعدش چی یعنی چی میشه حالم خوب میشه ؟ زنده میمونم ؟
جلو خونه اشکامو پاک کردم و رفتم تو خونه که بابام جلو اومد و زد تو گوشم داشتم باهاش دعوا میکردم که جلو چشمام سیاهی رفت و واسه دومین بار تو روز از حال رفتم دکتر میخواست قرص بهم بده اما نذاشتم نمیدونستم اگه قرص هارو ببینن چی میشه خب نمیدونستم اگه بفهمن که چی شده چه اتفاقی بیفته ........
ببخشید کوتاه بود و مزخرف
((فرشته عشق فصل دوم))
پارت سوم
میونگ:دوباره چی شده ها؟با یکم داد
بابام جلو اومد زد تو گوشم که خوردم زمین عادت کرده بودم دیگه بلند شدم ،رفتم طبقه بالا تو اتاقم لباس عوض کردم و اومدم بیرون کلید رو برداشتم که برم بیرون
√:کجا میری
بهش اهمیتی ندادم رفتم بیرون
بدون مقصدی همینطوری داشتم تو خیابون راه میرفتم یه سوپر مارکت دیدم یه بستنی خریدم و اومدم بیرون بستنیمو باز کردم که بخورم که یهو جلو چشمام سیاهی رفت یادم اومد دکتر گفته برم بیمارستان آزمایش بدم اهمیت ندادم و شروع کردم به خوردن بستنی که دیدم بازم جلو چشمام سیاهی رفت پس راه افتادم سمت بیمارستان راستش میترسیدم که این بیمارستان هم مال بابام یا عموم باشه و بابام بفهمه که رفتم بیمارستان ولی بازم به راهم ادامه دادم رسیدم بیمارستان نشستم تو بخش تا نوبت من بشه بعد یک ساعت بلاخره نوبت من شد رفتم داخل دکتر معاینم کرد اومدم بیرون کاری نمیتونستم بکنم جز اینکه گریه کنم حالا من باید چکار کنم تا خونه گریه کردم و به این فک کردم که بعدش چی یعنی چی میشه حالم خوب میشه ؟ زنده میمونم ؟
جلو خونه اشکامو پاک کردم و رفتم تو خونه که بابام جلو اومد و زد تو گوشم داشتم باهاش دعوا میکردم که جلو چشمام سیاهی رفت و واسه دومین بار تو روز از حال رفتم دکتر میخواست قرص بهم بده اما نذاشتم نمیدونستم اگه قرص هارو ببینن چی میشه خب نمیدونستم اگه بفهمن که چی شده چه اتفاقی بیفته ........
ببخشید کوتاه بود و مزخرف
۲.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.