پرنسس اسلایترین
#پرنسس_اسلایترین
#part9
هنینجوری داشتم فکر که یه نور سبز روشن اومد جلو چشمم از رو تخت بلند شدم میخواستم به دنبال نور برم نور رفت سمت در منم دنبالش رفتم
مرحله به مرحله از راه پله و راهروهای هاگواتز به دنبال نور داشتم میرفتم از در بزرگ گذاشتم که رسیدم به جلو جنگل ممنوعه
همون جنگلی که پرفسور دامبلدور و پرفسور مکگوناگال همه رو بهخاطر رفتن به اونا تنبیه میکنن و اجازه نمیدن کسی بره اللخصوص لز کوچیکی که داشتم تو هاگوارتز بازی میکردم همه حواسشون به خصوص به من بود که اصلا نرم
انا من میخواستم دنبال اون نور سبز برم پس چشامو رو همه جی بیتم و نفس عمیق کشیدم و راه افتادم تو جنگل...
که یهو نور سرعتش زیاد شد منم مجبور شدم بدوئم انقد دویدمو دویدم ننیدونستم چند مین بود که همینجور داشتم دنبالش میرفتم که یهو دیدم نیس دروبرمو نگا کردم نمیدونستم کجام فقط میدونستم که وسطای جنگل گم شدم هیچ خبریم از نور نبود
اومدم تا از جیبم چوب دستیو بکشم بیرون مه دیدم نیس
از ترس داشتم میمردم نمیدونستم چیکار کنم داشتم اطرافمو دوره میکردم تا بلکه راه خروجو ببینم اما هوا تاریک تاریک بود هیچی معلوم نبود
که یهو دیدم پام خورد به یه چیزی سرمو پایین اوردم نگاکردم قلبم اومد تو دهنم تک شاخی روی زمین مرده بود و خونش هم داشت سرازیر میشد انگار یکی کشتتش چشام چهار تا شدن عقب عقب رفتم و داشتم تند تند نفس میکشدم که دیدم یه صدایی اومد یه صدای ترسناک
#part9
هنینجوری داشتم فکر که یه نور سبز روشن اومد جلو چشمم از رو تخت بلند شدم میخواستم به دنبال نور برم نور رفت سمت در منم دنبالش رفتم
مرحله به مرحله از راه پله و راهروهای هاگواتز به دنبال نور داشتم میرفتم از در بزرگ گذاشتم که رسیدم به جلو جنگل ممنوعه
همون جنگلی که پرفسور دامبلدور و پرفسور مکگوناگال همه رو بهخاطر رفتن به اونا تنبیه میکنن و اجازه نمیدن کسی بره اللخصوص لز کوچیکی که داشتم تو هاگوارتز بازی میکردم همه حواسشون به خصوص به من بود که اصلا نرم
انا من میخواستم دنبال اون نور سبز برم پس چشامو رو همه جی بیتم و نفس عمیق کشیدم و راه افتادم تو جنگل...
که یهو نور سرعتش زیاد شد منم مجبور شدم بدوئم انقد دویدمو دویدم ننیدونستم چند مین بود که همینجور داشتم دنبالش میرفتم که یهو دیدم نیس دروبرمو نگا کردم نمیدونستم کجام فقط میدونستم که وسطای جنگل گم شدم هیچ خبریم از نور نبود
اومدم تا از جیبم چوب دستیو بکشم بیرون مه دیدم نیس
از ترس داشتم میمردم نمیدونستم چیکار کنم داشتم اطرافمو دوره میکردم تا بلکه راه خروجو ببینم اما هوا تاریک تاریک بود هیچی معلوم نبود
که یهو دیدم پام خورد به یه چیزی سرمو پایین اوردم نگاکردم قلبم اومد تو دهنم تک شاخی روی زمین مرده بود و خونش هم داشت سرازیر میشد انگار یکی کشتتش چشام چهار تا شدن عقب عقب رفتم و داشتم تند تند نفس میکشدم که دیدم یه صدایی اومد یه صدای ترسناک
۳.۴k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.