💀🩸پارت دهم🩸💀
💀🩸پارت دهم🩸💀
ویو لیا))
چشمامو باز کردم دیدم تو یه اتاق خشگلم انگار یه هتل بود بلند شدم دیدم لباس سفید بلندی تنمه رفتم پایین دنباله گوشیم که دیدم تهیون داره میاد سمتم
لیا: من اینجا چکار می کنم
تهیون: سلام عشقم
لیا: به من نگو عشقم
تهیون: چرا؟
لیا: چون چه چسبیده به را
تهیون: که این طور خب بیا گوشیت فقد شماره ی اون بینا.موس توش نیست
باورم نمی شد که گوشیمو بهم داد. سری رفتم بالا که به کوک زنگ بزنم حالا هرچی فکر می کردم یادم نمی اومد که یهو دیدم من به کوک پیام دادم باید تو پیا ما باشه که دیدم هست سری زنگ زدم بهش
لیا: علو
کوک: سلام لیا خودتی
لیا: اره خودمم
کوک: تو تو هتلی
لیا: اره چرا
کوک: من دم درشم
لیا: واقعا؟
کوک: اره
لیا: خب من الان چطوری بیام بیرون
کوک: ببین من تهیونگو به عنوان باغ بان می فرستم تو تو برو تو حیاط وقتی تهیونگ رو دیدی لباس های تهیونگ رو بپوش و بیا بیرون
لیا: پس تهیونگ چی
کوک: من فکر اون جاشو کردم
لیا: باشه من برم خدا حافظ
کوک: باشه دوست دارم خدا حافظ
من سری قت کردم رفتم تو باغ چه نشستم منتظر تهیونگ که یهو دیدمش سری رفتم کنارش
لیا: سلام
تهیونگ: سلام بیا
تیهونگ لباس هاشو در اوارد داد به من منم یواش رفتم بیرون
ویو کوک))
دیدم یکی امد بیرون اون خون اشام کوچولوی منه
کوک: عشقم
لیا: سلام
و من بوسیدمش
سوار ماشینش کردم خودم هم رفتم تو اول با نگهبانا بعدم خودش اومد
تهیون: مگه این جا شهر هرته
کوک: تو خفه شو
رفتم جلو و زدمش باهم در گیر شدیم که یهو نفهمیدم چی شد منو گرفت و اسلحرو گزاشت رو سرم که دیدم لیا از ماشین اومده بیرون و داره با حسرت داره نگام می کنه که یهو............
حمایت فراموش نشه♡☆
بای✧
ویو لیا))
چشمامو باز کردم دیدم تو یه اتاق خشگلم انگار یه هتل بود بلند شدم دیدم لباس سفید بلندی تنمه رفتم پایین دنباله گوشیم که دیدم تهیون داره میاد سمتم
لیا: من اینجا چکار می کنم
تهیون: سلام عشقم
لیا: به من نگو عشقم
تهیون: چرا؟
لیا: چون چه چسبیده به را
تهیون: که این طور خب بیا گوشیت فقد شماره ی اون بینا.موس توش نیست
باورم نمی شد که گوشیمو بهم داد. سری رفتم بالا که به کوک زنگ بزنم حالا هرچی فکر می کردم یادم نمی اومد که یهو دیدم من به کوک پیام دادم باید تو پیا ما باشه که دیدم هست سری زنگ زدم بهش
لیا: علو
کوک: سلام لیا خودتی
لیا: اره خودمم
کوک: تو تو هتلی
لیا: اره چرا
کوک: من دم درشم
لیا: واقعا؟
کوک: اره
لیا: خب من الان چطوری بیام بیرون
کوک: ببین من تهیونگو به عنوان باغ بان می فرستم تو تو برو تو حیاط وقتی تهیونگ رو دیدی لباس های تهیونگ رو بپوش و بیا بیرون
لیا: پس تهیونگ چی
کوک: من فکر اون جاشو کردم
لیا: باشه من برم خدا حافظ
کوک: باشه دوست دارم خدا حافظ
من سری قت کردم رفتم تو باغ چه نشستم منتظر تهیونگ که یهو دیدمش سری رفتم کنارش
لیا: سلام
تهیونگ: سلام بیا
تیهونگ لباس هاشو در اوارد داد به من منم یواش رفتم بیرون
ویو کوک))
دیدم یکی امد بیرون اون خون اشام کوچولوی منه
کوک: عشقم
لیا: سلام
و من بوسیدمش
سوار ماشینش کردم خودم هم رفتم تو اول با نگهبانا بعدم خودش اومد
تهیون: مگه این جا شهر هرته
کوک: تو خفه شو
رفتم جلو و زدمش باهم در گیر شدیم که یهو نفهمیدم چی شد منو گرفت و اسلحرو گزاشت رو سرم که دیدم لیا از ماشین اومده بیرون و داره با حسرت داره نگام می کنه که یهو............
حمایت فراموش نشه♡☆
بای✧
۹.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.